parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

شاهکار

بعد از عمری بالاخره گذرمون به باشگاه رفتن افتاد.هم من ثبت نام کردم هم همسر.

دلم میخاد زودتر بعد ازظهر بشه برم ببینم چجوریه.

ساعت ۴ پایان ساعت کاری هست و ۴:۳۰شروع باشگاه. توی تهران به نظرتون میشه نیم ساعته رسید

جان و جهانم

نمیدونم از کجا ولی یک دفعه جلوم ظاهر شدی موهات مثل همیشه جلوی صورتت بود.میخندیدی بهت گفتم برو گیره مو بیار موهات رو ببندم.رفتی اوردی و بستم مثل ماه شدی.

جالب اینجا بود که مامان و بابام هم بودن و من فکر میکردم اونها نمیتونن تو رو ببینن اما دیدن و داشتن باهات حرف میزدن ولی همگی میدونستیم یک جایی یک چیزی مشکل داره.

از خواب نازم پریدم.

مامانم وقتی دو سه هفته پیش اومده بود خونمون عکس دخترک رو کنار تختمون دید ازم خواهش کرد عکسش رو بردارم و منم برداشتم..

فشار روحی

یک هفته تعطیلات به سفر و تفریح میگذره یک هفته هم به خونه نشینی و بدترین شکل ممکنش

این حجم از فشار روحی برای من خیلی زیاده...

سفر رویایی

یک اگهی دیدم یک سفر تفریحی به دور دنیا به مدت سه سال..........

حتی جزیره های دور افتاده رو هم میره 

کشتی تمام امکانات رفاهی و تفریحی رو داره

قیمت تور 40،000 دلار چیزی معادل 2 میلیارد تومن

فکرش هم ادم رو شاد میکنه چه برسه به رفتنش

تعطیلات

تا روز سه شنبه هم معلوم نبود میریم یا نه. ولی من وسایلمون رو اماده کرده بودم.همسر ساعت 4 اومد خونه و خوابید.قرار شد بریم چهارشنبه هم مامان اینا از سمت خودشون میومدن. اما نمیدونستیم جاده شلوغه یا نه چند بار مسیر یاب ها رو چک کردیم 141 زنگ زدیم و یهویی ساعت 9 شب تصمیم گرفتیم بریم و شب رو هم توی مسیر بخوابیم.

با سلام و صلوات راه افتادیم یک جاهایی شلوغ بود جاده اما ترافیکش روون بود ساعت 12 شب رسیدیم فیروزکوه و تصمیم گرفتیم شب رو همون جا توی چادر بخوابیم.

هوا خیلی سرد بود با کاپشن هایی که برای روز مبادا توی ماشین گذاشته بودیم و پتو توی چادر باز هم سرما رو حس میکردیم. صبح ساعت 6 تصمیم گرفتیم به مسیر ادامه بدیم حدود یک ساعت تا مقصد که پارک جنگلی جوارم بود راه داشتم. هنوز سوار ماشین نشده بودیم که اس ام اس کشف حج-اب اومد و به دنبال اون توقیف 15 روزه ماشین.

به حدی اعصاب من بهم ریخته بود که حد نداشت اونقدر هوا سرد بود که اصلا نمیشد حجاب نداشت و ما اصلا سوار ماشین نبودیم .اما من فهمیدم که پراید سواری که تمام مدت چشمش به کارهای ما و هرزگی خودش بود این کار رو کرده بود.خلاصه دست به عصا از ترس توقیف ماشین رفتیم  تا رسیدیم جنگل.هوا دیگه گرم و شرجی شده بود .تصمیم گرفتیم حالا که تا اینجا اومدیم بریم ساری و کنار دریا.

نسیم خنکی که از دریا میزد عالی بود اما شرجی و گرم هم بود.از رستوران های کنار دریا ماهی خوردیم که چون چند باری امتحان کردیم میدونستیم عالیه.

ودوباره برگشتیم پارک جنگلی .مامان اینا و خانواده عمو هم اومدن و ما دو شب رو در این کلبه های زیبا و پرارامش با صدای پرندگان سر کردیم و جمعه برگشتیم.اما در راه برگشت دوباره اون پیام کذایی و اعصاب خورد کن اومد و ما هم به هیچ جامون حساب نکردیم.

هفته رویایی بود .دلم میخاد برگردم به روزهایی که غذاها و کارهایی که باید تا قبل از اومدن خانواده انجام میدادم رو می نوشتم و لحظه شماری میکردم برای اومدنشون.....

عکسها در ادامه