parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

رفتیم و برگشتیم برادر رو رسوندیم 7-8 روزی در جوار خانواده بودیم همراه خانواده شوهر.عروسی رفتیم مهمونی رفتیم عصرانه دعوت شدیم جنگل رفتیم با هوای مه الود و ابری و نم نم بارون و جوجه کباب و چای زرشک و .....

اما همه اینها هم حالمون خوب نکرد و موقع برگشتن بابام بغلم کرد و گفت چرا اینقدر غم داری دخترم و من با حالت شاد ولی پر از بغض گفتم نه بابا حالم خوبه و تمام راه برگشت و این دو سه رو ز با باداوریش گریه میکنم میدونم یکی از دلایلش دوباره کلاس نرفتن و بیکار شدنمه اما به شدت غمگینم و تمام فکرم اتفاقات تلخی هست که فوبیای رخدادنشون رو دارم.

باید دوباره فکری به حال خودم کنم.

این چند روز انقدر خوابیدم که حد نداره 9 شب خوابم.از بس که وقتی پیش خانواده بودم استرس و اضطراب داشتم نمیدونم چرا ولی باعث میشد شبها درست نخوابم و کلی کمبود خواب داشتم.باید اونجا آروم باشم اما نمیدونم چرا نیستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد