parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

خدا رو شکر اون حالات نامساعد روحی خیلی کم شد و دوباره دارم آروم میشم چند تا کار کردم که بی تاثیر نبود اولش توی دوران اعتصاب برای خودم یک سرویس نقره خریدم که خیلی دوستش دارم و این تنبیهی برای جناب همسر خخخخ

دومیش گوش دادن یک چند تا فایل های فلسفی و امید بخش بود که به نظرم دیدگاه ادم رو خیلی عوض میکرد.کلا چند وقتیه من و همسر دیدمون نسبت به خیلی چیزها عوض شده.مثلا دیگه مثل قبل از اوضاع نامساعد و کشور بل بشو نمینالیم بجاش سعی میکنیم که بپذیریم ما فعلا در این جا زندگی میکنیم و اگر میتونیم باید کاری انجام بدیم وگرنه که صرف تاسف و انتقاد در جمع های دوستانه فقط لحظه هامون رو ازبین میبره و سودی نداره

یک برنامه هم هست به نام کتاب باز شبکه نسیم که به نظرم خیلی جالبه و اشخاصی که میارن واقعا کتاب بازان حرفه ای هستن و چقدر از بعضی از کتابها تعریف میکنن که ما فقط از اون اسمی شنیدیم و بس

دیگه اینکه امشب یک فیلم هم در همین راستای امید دیدیم به نام رستگاری در شاوشنگ که دیدنی بود و پیشنهاد میکنم ببینید

و بعد از فیلم چند تا تصمیم گرفتیم اول اینکه ما باید برای بهتر شدن دنیا کاری کنیم حتی خیلی خیلی کوچیک.باید کاری کنیم تا دنیا جای بهتری برای زندگی بشه.منظورم از کار اختراع و..... کارای بزرگ بزرگ نیست .به هم قول دادیم اگه کاری کنیم رفتاری در مقابل همیدیگه انجام بدیم که حتی یک نفر یک کوچولو درس بگیره ازش فکر کنم دِین مون رو انجام دادیم تصمیم گرفتیم بیشتر با هم صحبت کنیم از آرزوهامون از چیزهایی که آزارمون میدن و از دغدغه هامون....

نمیدونم چقدر بتونیم اون هم با وجود ادم درون گرایی چون من اما سعیمون رو میکنیم حتی اگه نتونیم اما قولش قشنگ بود



گل سرسبد

وگل سرسبد این روزها مشاجره با همسره دعوا که نه قهر با همسره اونم برای موضوعی که باید در کتاب رکوردهای گینس ثبت بشه

سرما خوردگی

سرما خوردم چند روزه و همزمان دست و کتف چپم درد میکنه چند سال پیش تپش قلب داشتم و همین طور دست درد رفتم دکتر قلب که بعد از اکو و نوار قلب خداروشکر چیزی نبود میدونم مال اعصابه وقتی حواسم پرت میشه و فکر و خیال نمیکنم خبری از درد نیست اما به محض یاداوری دوباره دردا شروع میشه

امروز تصمیم گرفتم یکم الکی خوش باشم و روز خوبی رو شروع کنم بلکه کمی از دردها و اضطرابها کم بشه.

رفتیم و برگشتیم برادر رو رسوندیم 7-8 روزی در جوار خانواده بودیم همراه خانواده شوهر.عروسی رفتیم مهمونی رفتیم عصرانه دعوت شدیم جنگل رفتیم با هوای مه الود و ابری و نم نم بارون و جوجه کباب و چای زرشک و .....

اما همه اینها هم حالمون خوب نکرد و موقع برگشتن بابام بغلم کرد و گفت چرا اینقدر غم داری دخترم و من با حالت شاد ولی پر از بغض گفتم نه بابا حالم خوبه و تمام راه برگشت و این دو سه رو ز با باداوریش گریه میکنم میدونم یکی از دلایلش دوباره کلاس نرفتن و بیکار شدنمه اما به شدت غمگینم و تمام فکرم اتفاقات تلخی هست که فوبیای رخدادنشون رو دارم.

باید دوباره فکری به حال خودم کنم.

این چند روز انقدر خوابیدم که حد نداره 9 شب خوابم.از بس که وقتی پیش خانواده بودم استرس و اضطراب داشتم نمیدونم چرا ولی باعث میشد شبها درست نخوابم و کلی کمبود خواب داشتم.باید اونجا آروم باشم اما نمیدونم چرا نیستم.

رفتیم و برگشتیم برادر رو رسوندیم 7-8 روزی در جوار خانواده بودیم همراه خانواده شوهر.عروسی رفتیم مهمونی رفتیم عصرانه دعوت شدیم جنگل رفتیم با هوای مه الود و ابری و نم نم بارون و جوجه کباب و چای زرشک و .....

اما همه اینها هم حالمون خوب نکرد و موقع برگشتن بابام بغلم کرد و گفت چرا اینقدر غم داری دخترم و من با حالت شاد ولی پر از بغض گفتم نه بابا حالم خوبه و تمام راه برگشت و این دو سه رو ز با باداوریش گریه میکنم میدونم یکی از دلایلش دوباره کلاس نرفتن و بیکار شدنمه اما به شدت غمگینم و تمام فکرم اتفاقات تلخی هست که فوبیای رخدادنشون رو دارم.

باید دوباره فکری به حال خودم کنم.

این چند روز انقدر خوابیدم که حد نداره 9 شب خوابم.از بس که وقتی پیش خانواده بودم استرس و اضطراب داشتم نمیدونم چرا ولی باعث میشد شبها درست نخوابم و کلی کمبود خواب داشتم.باید اونجا آروم باشم اما نمیدونم چرا نیستم.