parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

بازگشت از سفر

اول سفر مقصدمون خوی بود برای کاری که همسر داشت تقریبا دو سه روزی خوی بودیم و من روزها تنها بیرون میرفتم شب ها هم که همسر میومد کمی استراحت میکرد و میرفتیم بیرون تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم ترکیه چون شنیده بودیم خیلی راحته و ارزون .خلاصه که روز سه شنبه ساعت 2 بود که حرکت کردیم از خوی به طرف مرز رازی آژانس گرفتیم که به نظرم قیمتش خیلی خوب بود 50 تومن گرفت و یک ساعت تا مرز راه بود جاده هم قشنگ بود حدود ساعت 3 بود که رسیدیم مرز 4:30 بسته میشد و باید زود کارامون رو انجام میدادیم خیلی راحت رفتیم اون ور مرز و بعد هم ون های ترکیه اماده بودن و سوار شدیم با نفری تقریبا  20 هزار تومن به پول ایران(20لیر ترکیه) اونجا هم جاده قشنگ بود برخلاف جاده ایران چند بانده بود و یک ساعتی تا وان ترکیه راه بود حدود ساعت 6 بعد از ظهر بود که دیگه رسیدیم وان.خیلی شهر تمیزی بود روزی 3-4 بار خیابون ها رو میشستن.یکم تو خیابون گشتیم و رفتیم دنبال هتل..جالب اینجا بود که هتلی ها فارسی بلد بودن و وقتی ما انگلیسی صحبت میکردیم فارسی جواب میدادن.خلاصه که هتل 4 ستاره گرفتیم با شبی 160 هزار تومن که عالی بود و از هتلی که توی خوی گرفته بودیم و فکر کنم دو ستاره هم نبود ارزون تر بود با کلیه امکانات..یک ساعتی هتل بودیم خوبیش این بود که ساعتشون یک ساعت و نیم  از ایران عقب تر بود و این یعنی ما اون شب بیشتر وقت داشتیم..بعد اومدیم بیرون به گشت و گذار و خرید

شام هم کباب ترکی خوردیم که خیلی خیلی از ایران ارزون تر بود پرسی 10 هزار تومن و اخر شب هم رفتیم توی یک پارک و چایی خوردیم توی لیوان های کمرباریک ترکی

جالب اینجا بود که مردمش یک کلمه هم انگلیسی بلد نبودن و فقط ترکی حرف میزدن و این یکم برای ما سخت بود چون ترکی یک کلمه هم بلد نبودیم.

شب رفتیم هتل خوابیدیم  صبح هم زود بیدارشدیم تا فرصت رو از دست ندیم رفتیم صبحانه که عجیب صبحانه مفصلی داشت انواع خشکبار هم جز صبحانه بود

بعد هم رفتیم به سوی دریاچه وان...دریاچه قشنگی بود این رو هم بگم که میخاستیم ادرس دریا رو بپرسیم اصلا نمیتونستیم منظورمون رو برسونیم هر پی هم به انگلیسی میگفتیم sea,beach,seaside  دریا شنا نفهمیدن تا اینکه دیدیم یک راننده تاکسی داد میزنه اسکلهeskale ما هم فهمیدیم این همون اسکله خودمونه وزود رفتیم سوار شدیم

بعد از دریا هم رفتیم دوباره مغازه گردی و ناهار رفتیم یک رستورانی که سلف سرویس بود تا بتونیم ببینیم که چی میخوریم عالی بود و ارزون

بعد از ناهار هم رفتیم هتل تسویه کردیم و دوباره راه افتادیم به سمت ایران

ساعت 4 بعدازظهر رسیدیم همون راننده اژانس منتظرمون بود و دوباره برگشتیم خوی و اخر همون شب یعنی چهارشنبه شب حرکت کردیم به سمت ارومیه

ارومیه هم قشنگ بود خیلی شبیه اصفهان و مناطق اطراف زاینده رود بود...اجناس شیکی هم داشت دو سه روزی هم ارومیه بودیم و دوباره حرکت کردیم به مقصد شهرمون

سفر خوبی بود خداروشکر مخصوصا اون ور مرزش هههه

چند تا از افراد مشهور رو هم دیدم یکیش اقای خیابانی بود که اومده بود تو هتلمون توی خوی برای برگزاری مراسمی...توی فرودگاه هم اقای ناصر نصیر رو دیدم و یکی از خنداننده شو برنامه خندوانه اقای ضیایی که برای برنامه خندوانه داشت میومد تهران و تو هواپیمامون بود

***عکس های سفر بعدا اضافه میشود


عروسی

همیشه عاشق این بودم که نامزد که شدیم جناب نامزد با ماشین بیاد دنبالم بریم بیرون و موقع برگشت برسونه منو و  جلوی خونه کلی تو ماشین بشینیم و حرف بزنیم و دلمون نیاد از هم جدا بشیم. اخرش چشم تو چشم هم  با یک بوسه یواشکی خداحافظی کنیم.....

اما این اتفاق هیچ وقت نیوفتاد چون من و همسر در یک شهر نبودیم و چون فامیل بودیم خونه ما بود وقتی میومد با هم بیرون میرفتیم وبا هم میومدیم خونه اون هم بدون ماشین

فکر میکنیم 5 -6 سالی هست فیلم عروسیمون رو نگاه نکردیم شما چطور؟

*** دیشب عروسی بودیم

25 تیرماه

امروز پنجمین سالروز تولد دخترک اسمانی من هست و سومین تولدی که نیست.....

نمی دونم کی دوباره قراره ببینمت نزدیکه اون روز یا دور ولی قلب من دیگه تحمل نداره دخترم

دیشب سه بار خوابت رو دیدم چقدر دلبری میکردی اولین خواب داشتی به بابایی میگفتی بابا چرا از اداره میای خونه دست نمیدی توی خواب داشتم برای این همه دلبریت غش میکردم از خواب پریدم و گریه کردم و دوباره خوابیدم و دوباره و سه باره خوابت رو دیدم ..مرسی عزیزم که به خوابم میای کاش تو خواب بدونم دیگه نیستی تل محکم بغلت کنم تلافی این دو سال و چند ماه رو جبران کنم اما دلتنگیم زیادتر از این حرفاست.....

امروز نمی تونم بیام پیشت مامان اما پنج شنبه میام و کیک تولدت رو میارم.....

تولدت مبارک دختر پنج ساله من...کاش میتونستم برات ارزوی صد ساله شدن رو کنم بعد از این جمله

***روزی که به دنیا اومد هم یکشنبه بود مثل امسال

***امروز دوازدهمین سالگرد ازدواجمون هست

***ما برگشتیم از سفر

زن و شوهر بودن مسئله این است

ما الان در مسافرت به سرمیبریم...اما اینو بگم که من اصلا یادم نبود که بایدشناسنامه همرامون باشه...فقط کارت شناسایی داشتیم و البته برای کاری پاسپورت...اما توی هیچ کدوم اینا مشخص نمیشه من و جناب همسر دوازده ساله که زن و شوهریم..به همین خاطر صاحب هتل اجازه اقامت نمیداد و از ما اصرار از ایشون هم انکار....خلاصه چون یکی از همکارهای همسر هم بود مجبور شدیم که اینجوری وانمود کنیم که اون دو تا اقا توی یک اتاق هستن و من هم توی یک اتاق...خدایی با نگاه کردن به ادمها میشه فهمید دیگه این چه قانون مسخره ای هست....کسی اگر بخاد کاری انجام بده راهش رو پیدا میکنه...شنیدم توی تهران خونه هایی هست که به این جور ادمها راحت یک شبه اجاره میدن....حالا فکر کنید ما رفتیم مالزی حتی طرف پاسپورتمون رو هم چک نکرد که ببینه اصلا قانونی اومدیم یا نه

دومین گیر هم مال چند روز پیش بود من و همسر رفته بودیم پیاده روی ساعت حدود ده شب بود گشت ارشاد اومد جلوی ما رو گرفت خانومه پیاده شد کمی زل زد توی چشمای ما و بعد از اینکه فهمید ما نمی ترسیم سوار شد و رفت.بعدش کلی با همسر خندیدیم که کاش سرکارشون میزاشتیم و وانمود میکردیم ترسیدیم و تمام سوالاتشون رو اشتباه جواب میدادیم

الان خوی هستیم و احتمالا فردا یا پس فردا میریم ارومیه اونجا هم همین مشکل شناسنامه پابرجاست...

اگه بشه میخایم بریم لب مرز...یک ساعت فقط تا مرز راهه

مسافرت

همسر یک مسافرت کاری داره به ارومیه و ناچارا من هم میرم همراش به علت اینکه نرم باید یک هفته تنها باشم.....

اول قرار بود با ماشین خودمون بریم ولی دوری و مسافت 1700 کیلومتری باعث شد قید ماشین رو بزنیم

امروز ساعت 2 بلیط داریم و یک هفته ای نیستیم نمیدونم بدون ماشین و با توجه به اینکه همسر کار داره میشه جایی رو بریم بگردیم یا نه

به هرحال باید رفت

***این روزها یک فکری به شدت ذهنم رو مشغول کرده

***دیشب فیلم رگ خواب رو رفتیم سینما و دیدیم اصلا قشنگ نیست حیف وقت