parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

آبادان

بین آبادان و خرمشهر حدود ۹ کیلومتر فاصله هست و در واقع این دو تا شهر میشه گفت به هم چسبیده هستن

از نظر وسعت و جمعیت آبادان بزرگتر از خرمشهره و از داخل شهر آبادان چراغ ها و درختان  عراق دیده میشه دلیل اینکه در دوران جنگ بیشتر به خرمشهر حمله شد و تصرف شد اینه که خرمشهر مرز خشکی هم با عراق داره

اما این روزها هوای استان خوزستان و این دوشهر بسیار بسیار گردو غباری هست طوری که تمام پروازهای خرمشهر دیروز و دیشب لغو شدن

از دیگر محرومیت های این استان نداشتن آب آشامیدنی هست و باید آب شیرین و اب معدنی خرید در حالیکه این استان در محاصره رودهای پر ابی چون کارون و اروند هست.

نکته جالب اینه که آبادان ۳ نماینده در مجلس داره  که با توجه به جمعیت ۲۳۰ هزار نفری کمی عجیب هست و شاید یکی از علت هاش اینه که منطقه آزاد هست.بله خرمشهر و آبادان چند سالی هست که منطقه آزاد شدن ولی هیچ خبری از ماشین های آنچنانی و یا اجناس لوکس و خارجی در این شهرها دیده نمیشه و محرومیت رو میشه با تمام وجود لمس کرد.

شهرهایی که در زمان شاه برو بیایی داشتن و حتی فرودگاه آبادان زمانی ساخته شد که هنوز فرودگاه مهرآبادی وجود نداشت و مرکز توریست های خارجی بود و به نوعی مثل دبی امروزی محسوب میشد امروزه چیزی ازش باقی نمونده.

این هم وضعیت هوای دیروز و امروز



واین هم آبادان 

درخت هایی که اون طرف رود دیده میشن کشور عراق هست

خونین شهر

اینجا خرمشهر و این هم کارونش 

با گرمایی ۳۶ درجه ساعت ۱۲ ظهر که تا ۴۲ درجه خواهد رسید


این هم مرز ایران و عراق روی مپ

جاده

عجیب جاده شلوغه هیچ وقت اینقدر شلوغ ندیده بودم

مادربزرگ

مادربزرگ اخلاق و رفتار خاصی داره بسیار تمیز ،رک  گو و خیلی افکار آپدیتی داره با اینکه سنش زیاده و از خونه بیرون نمیره مگر با ماشین، اما به شدت حتی توی این گرونی های اخیر قیمت تمام اجناس و حتی ملک رو راحت تخمین میزنه 

چند روزی که مادربزرگ بیمارستان بود اتفاقات خنده داری افتاد و جالب اینکه خودش  برامون تعریف میکرد

اولیش اینکه پرستار بهش میگه ننه و مادربزرگ هم خیلی جدی و با ناراحتی بهش میگه من ننه نیستم و من رو اینطوری صدا نزن .پرستار هم با خنده بهش میگه پس چی صدات بزنم میگه بگو حاج خانم

روزی که میخواست از آی سی یو بیاد و بره توی بخش  به پرستار گفته نمیشه من یکی دو روز دیگه تو ای سی یو بمونم  !!!! اینجا تختش خیلی خوب و راحته

روز اخر دکتر میاد و میگه مرخصی و میتونی بری ، میگه نه میخام یک روز دیگه باشم دکتر میگه مادر جان باید پول بدی میگه دارم و میدم(با جدیت تمام)

فرداش دکتر میاد و میپرسه مادرجان میخوای بری یا میخای بازم بمونی ایشون می فرمایند نه دیگه میخوام برم

پی نوشت:مادربزرگ چند روزی بیمارستان بود و عمل شد و حالا هم  خونه خودش تحت درمان  و مراقبت هست.

این دو سه روز رفتیم بهش سر زدیم  وقتی موقع برگشت بهش گفتم مادربزرگ دفعه بعد که اومدم دیگه باید خودت راه بری خندید و من برق  امید رو توی چشماش دیدم

دلم خواست

  1. امروز مامان جان مهمون دارن.عمه خانم از شمال اومدن به اتفاق دختر و دامادش و امروز مهمون مامان هستن.وقتی دیروز تصویری باهاشون صحبت میکردم و در تکاپو بودن دلم یکهو مهمونی خونه مامان رو خواست.

     من آدم وابسته ای نیستم و از اینکه دور ازشون زندگی میکنم ناراحت نیستم و میدونم این زندگی محاسن خودش رو داره و آدم رو مستقل بار میاره .اما الان دلم میخواست اون جا زندگی میکردم و امروز مهمون خونه پدری بودم..

2.سوپر میوه های تهران به شدت جای ترسناکی هستن از بابت اینکه در نهایت غافلگیری قیمت های نجومی بهت میدن هر چند که قیمت اجناس رو بدونی یا بپرسی باز هم در نهایت غافلگیر میشی 

به جای اون میدون های تره بار قیمت های خیلی مناسبی دارن اما تایم محدود و ممکنه هر وقت خواستی نتونی بری خرید و ما معمولا خرید ها رو میزاریم برای پنج شنبه صبح که خونه هستیم .

دیروز رفته بودم یکی از اون سوپر میوه های وحشتناک ، وقتی برای مشتری قبل از من حساب کرد و گفت ۱ میلیون  مشتری بیچاره شوک شد و پرسید مگه من چی خریدیم ؟ کل خریدهاش دو سه تا نایلون بود.فکر کنید بری میوه و صیفیجات بخری یک میلیون. راستش منم با ترس و لرز دو سه تا میوه برداشتم و الفرار

3.دلم یک سفر شمال میخواد توی یکی از اون کلبه های جنگلی با غذاهای هیزمی... وای وصفش هم نصف العیشش بود برام

3. به شدت از دیدن ناامیدی توی جوون هامون ناراحت میشم که این روزها دور و برم میشنوم.وقتی برادر جان گفت من که قید خرید خونه و ماشین رو زدم با اون همه استعداد و توانایی و علاقه ای که درش سراغ دارم دلم میخواست از ناراحتی بمیرم ...چرا باید یک جوون مملکت امیدی به داشتن حداقل های زندگی نداشته باشه..لعنت بهتون که سیسمونی بچه هاتون باید از ترکیه باشه اون وقت بچه های مردم  چقدر برای بدست اوردن یک کار با حداقل حقوق به هزاران نفر التماس کنن

4. دیدین توی این موقع از سال چقدر برگ درختان رنگ قشنگی ؟یک سبز کم رنگ سرزده و زیبا تا فرصت هست ببینید و لذت ببرید

5. چهارمی نوشتم تا حال بد سومی رو بشوره و ببره


بعدا نوشت:مهمونیشون برگزار نشد مادربزرگ جلو خونه میخوره زمین و راهی بیمارستان میشن.

از خودم ناراحتم بابت نوشتن شماره۱