parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

همسر

این چند وقت که بیشتر از قبل دنبال دکتر رفتن و ایمیل زدن به اون ازمایشگاه بودیم کلا اخلاق همسری عوض شده و خیلی مهربونتر و خوشحالتر به نظر میرسه داشتم فکر میکردم که میتونه دلیلش چی باشه که فهمیدم بله بعد از دکتر رفتنه و عملا همسری خیلی بیشتر از من دلش بچه میخاد ولی در بیان به زبون نمیاره و خودش رو بی تفاوت نشون میده حتی تا اونجایی که برادرزادش رو هم بغل نمیکنه فقط یک لبخند در نگاهش میزنه

اخه همسر گرامی چرا؟؟؟ تو که اینقدر بچه دوست داری چرا اخه چیز دیگه ایی نشون میدی

گاهی وقتی حوصله زیاد همسر رو در مقابل بچه های دیگران میبینم غبطه میخورم و دلم از اعماق وجود پر میکشه به روزهایی که دخترم بود و پدرش براش یک پدر نمونه بود تا جایی که دو ماه تمام کارش رو ول کرد و علی رغم وجود مامان و خواهرم کنارم،اون هم پیش من و دخترم بود.تا جایی که نزدیک به اخراج شدن بود ولی اون بچمون رو تنها نگذاشت با اینکه در طول روز تنها یک ساعت اجازه دیدنش رو داشت.

هر روز ایمیلمون رو چک میکنیم تا ببینیم جواب ناممون اومده و یا نه.با کلی ایت الکرسی فرستادم.امیدوارم شروع روزهای خوبی برامون باشه

دوستان خیلی دل سوخته ایم برامون دعا کنید

پیمانه

جمعه شب خانواده همسری مهمونمون بودن.خدا روشکر همه چی خوب بود و با برنامه جلود رفت.فقط قسمت سخت مهمونی های من اینه که همه چی زیاد میاد و من عملا از صبح دارم حرص میخورم که یک وقت غذا کم نیاد؟

اصلا پیمونه درست و حسابی برای مهمونی ندارم.اگه دوستان در این موارد اندازه ایی،پیمونه خاصی دارین خوشحال میشم من رو راهنمایی کنید(بعداز چندین سال زندگی مشترکخندونک)

یک سوال دیگه:دوستان کسی ساکن اصفهان هست؟؟؟یک مرکز ژنتیک تو اصفهان هست که سرچ کردم دیدم .این طور که مشخص بود کارشون درسته.حالا نمیدونم واقعا این طور هست یا نه؟ممنون میشم اگر کسی اطلاعی داشت بهم بگه

اگه خدا بخاد هفته آینده راهی یزد و اصفهان میشم تا ببینیم سرنوشت مادر و پدر شدنمون توی این شهرها رقم میخوره؟؟

بلاگفا

برای دوستان بلاگفایی نمی تونم کامنت بزارم نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

خاله ریزه عزیز ،سیمرغ و مادر بالفعل که امروز زایمانش هست.امیدوارم به سلامت خودش و دخترش کنار برن

خانوم دکتر

ابجی کوچیکه دکترای روزانه قبول شده 5 دی هم باید بره برا مصاحبه.خداکنه اون مرحله هم قبول بشه...چقدر به همچین خبری احتیاج داشتم.چند روزی در دپرسی بسر میبردم.تلنگری لازم بود

همسری چند وقتیه سرگیجه داشت و غلظت خون.پریروز رفتیم انتقال خون و فصد خون داد.رفتن به همچین مکان هایی اوج غم و اندوه برای من.فکر اینکه چقدر انسان به این خونها محتاجند(مثل دختر خودم که چند باری خون بهش تزریق شد) و جونشون در گرو همچین چیزاست حالم رو بد میکنه خدا میدونه چقدر بغضم رو فرو بردم تا اشکام جاری نشه.طول میکشه تا باز حال و هوام عوض بشه.خدا رو شکر که یک خبر خوب شنیدم تا اندکی تغییر کنم

خدایا ممنون

خونسرد

خدایا چرا اینقدر مردها رو خونسرد آفریدی؟؟؟؟

در تمام زمینه ها اثری از استرس ازشون دیده نمیشه

دیروز همسری صبح میخواست به همکارش زنگ بزنه برای شام دعوتشون کنه که اگه قبول کنن ما تازه بریم خرید.منی که همه کارهامو روز قبل میکنم تازه همون روز بریم خررررررید

با اعتراض من قرار شد چهارشنبه دعوتشون کنیم که خودشون زنگ زدن و برای بعد از شام قرار گذاشتن و اومدن

این یک مثال کوچکی بود از خونسردی جناب همسر