parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

خونه تکونی

یک هفته ای هست که استارت خونه تکونی زده شده این روزا در حد تمیز کردن داخل کمد ها و کابینت ها میگذره تا به مراحل اساسی برسیم دلم دوباره یک سفر خارج از کشور میخاد برای عید که امسال بودجش نیست و فکر نمیکردم بشه امید داشت.

از عید موندن توی کرمان یا رفتن پیش خانواده به شدت بیزارم دلم میخاد عیدها جایی باشم که اصلا حال و هوای عید رو نداشته باشه

امسال به شدت دارم وسایل اضافه رو دور میندازم برخلاف سالهای پیش..دلم میخاد خیلی زندگیم جمع و جور باشه مدرن کاربردی و خلوت نه اینکه هزاران چیز بی استفاده و تزیینی  داشته باشم  در این راستا هم همه گلدون های مصنوعی و تزیینات رو جمع کردم ولی بازم احساس شلوغ بودن دارم.چقدر ما ایرانی ها خودمون رو درگیر خرید وسایل خونه ای میکنیم که سالیان سال هم ازش استفاده نمیکنیم.


** بیایید از این بعد پولهامون رو خرج شادی و تفریحمون کنیم تا اینکه کابینت هامون رو پر کنیم از ظرف ها و وسایلی که در این عصر که رفت و آمدها به شدت کم شده سالیان سال هم مورد استفاده قرار نمیگیرن و یا خرید خیلی چیزهای اضافی دیگه....

هر دم از این باغ بری میرسد

چقدر روزگار برای ایران و ایرانی سخت میگذره و غم انگیز این روزها

حق مردم ما این نیست خدایا خودت رحم کن

یادآوری

گاهی اوقات یک حادثه یک حرف یک غذا یک حرکت و.....چنان اشوبی درونم به پا میکنه که تا یکی دو روز حداقل حالم رو دگرگون میکنه مثل دیشب...

دیشب همسر بینیش خون اومد شاید این یک اتفاق معمول باشه اما درون من غوغا کرد

دو سه باری دخترکم خون دماغ شد طوری که من و همسر واقعا نمیدونستیم باید چیکار کنیم به هیچ عنوان خونش بند نمیومد و ساعت 11 -12 شب همسر مجبور شد بره دارروخونه و امپول ویتامین کا بگیره و بزنیم روی دستمال تا بعد از چند دقیقه کم کم قطع میشد وقتی به دکترش گفتم گفت نشونه اوره و کراتین بالا خون ریزی های بی دلیل و زیاده که ممکنه در هر جای بدن اتفاق بیفته

روزهای سختی بود خداروشکر که گذشت ولی یاداوریش هم مثل خودش وحشتناکه به همون اندازه 

دایی

دایی ها همیشه مهربون بودن و دوست داشتنی.من و همسر چون پسرخاله دختر خاله ایم دو تا دایی مشترک داریم و یک خاله که خاله هر کدوممون مادر زن و یا مادرشوهرمون هم هستن

مامان و خاله م (مادرشوهر) 15 ساله که با یکی از دایی ها قهرن به واسطه همسرش و تقربیا بزرگ شدن بچه های همدیگه و عروس و دامادشدنشون رو ندیدن و در مراسم عروسی من و همسر هم اون دایی نبود.

خیلی دایی مهربونی بود و با ما بچه های خواهر خیلی جور و صمیمی اما چند سالی هست که هیچ ارتباطی نیست.

و حالا پریروز فهمیدیم که دایی مهربونمون رفته پیش خدا

اون هم فقط با یک سرماخوردگی ده روز توی خونه تب و لرز داشته و بچه های بی غیرتش یک دکتر نبرده بودنش تا اینکه اون دایی دیگه وقتی میبینه چند روز از برادرش خبری نیست میره و میبینه خیلی مریضه و نای بلند شدن نداره و میبردتش دکتر و دکتر به خاطر عقونت زیاد بستریش میکنه و بعد از یک روز بستری در سن 60 سالگی تموم میکنه

خیلی درد داشت وقتی اینها رو فهمیدیم چون این دایی مثل یک مرد بعد از بازنشستگی مسافرکشی میکرد و بعد از اینکه میرسید خونه مثل یک زن تموم کارهای خونه رو انجام میداد.قسم میخورم که زن دایی هیچ وقت نمیدونست چی تو فریزرش داره تموم میشه و چی داره و تمام این کارها رو دایی م میکرد.حتی این اواخر شنیده بودیم که قسط های وام های بچه هاش رو که ازدواج کرده بودن هم پرداخت میکرد و حالا همون ها یک دکتر نبردنش

دایی م خیلی مظلومانه رفت خیلی.........

و از اون بدتر اینکه من و خاله م حتی نمیتونستیم برای مراسمش بریم وقتی زنده بود ندیدیمش حالا بریم سرخاکش

و مامانم با حال زار و بد و با استرس زیاد که الان زن دایی چیکار میخاد بکنه رفت مراسمش خیلی درد داشت که حتی نمیتونست درست برای برادرش زاری کنه

ماها زن هستیم بیاین هیچ وقت نزاریم همچنین اتفاقی بین یک خواهر و برادر بیوفته.اگه اونها خودشون باهم اختلاف داشته باشن بالاخره میگذرن از هم ولی اگه پای شخص سومی وسط باشه خیلی سخت میشه

مامانم میگفت اون دایی هم حال خوشی نداشته و میگفته که همه پشت و پناهم رفت اون هم چه ساده چقدر مفت

و حالا من بغض داره خفم میکنه و گریم بند نمیاد همسر هم به شدت ناراحته.با اینکه این دایی برای فوت بچم حتی یک زنگ هم نزد اما ما خیلی دوستش داشتیم

خاله قراره اینجا براش مراسم بگیره امیدوارم خدا به هممون صبر بده


باور نمیکنم

در همون بحبوحه (بهبوحه)رفتن به یزد و اون جور ناامید برگشتن جواب ایمیلی که حدود یکسال پیش برای یک ازمایشگاهی در آلمان زده بودیم داده شد.

باور کردنی نبود اما انقدر از نظر روحی خسته بودم که جدیش نگرفتم البته جواب میدادم اما برام مهم نبود.چند باری با ایمیل با هم در ارتباط بودیم ازمن میخواستن تا دکترم رو معرفی کنم تا اونها باهاش تماس بگیرن و از مراحل کار و قیمت باهاش صحبت کنن طبق گفته خودشون طبق قوانین آلمان اونها نمی تونن مستقیم با خود مریض ارتباط داشته باشن.

وقتی که من براشون نوشتم که ایران به اون صورت نیست و من دکتری ندارم.شماره تلفن من رو خواستن و در کمال تعجب 5 دقیقه بعدش تماس گرفتن و شماره و اسم یک دکتر رو در ایران دادن که نمایندشون هست و اونها باهاش کار میکنن.اینها در همان زمانهایی اتفاق افتاد که من پیش خانوادم بودم و خیلی رابطه خوبی با همسر نداشتم و هردومون رفته بودیم تو لاک خودمون.حتی رفتن من هم به این دلیل بود که میخاستم تنها باشم شاید همسر به خودش بیاد.

خلاصه که با تلگرام خبردارش میکردم که چی رد و بدل شده و اینکه یک دکتر ایرانی رابطی پیدا شده و ...

با دکتر ایرانی هم صحبت کردم اونها براش ایمیل زده بودن شرایط رو براش گفتم و یک ازمایش 4 میلیونی پیشنهاد کرد که 6800 ژن رو بررسی میکرد وقتی به همسر گفتم بهانه اورد که پس بقیه ژن ها چی..دیگه به مرز جنون رسیده بودم با این وسواسی که پیدا کرده بود از طرفی هم حیفم میومد این موقعیت به این خوبی رو از دست بدم

دوباره با دکتر تماس گرفتم و گفتم که ما ازمایش بهتر و کامل تری میخایم که ایشون ازمایش 15 میلیونی رو پیشنهاد داد

و گفت که درشرایط اولیه انجام اون لازم نیست ولی ما اصرار داشتیم که همون ازمایش انجام بشه

بماند که چه ها گذشت 

خلاصه که بعد از دو سال و نه ماه از رفتن فرشته کوچولوم پریشب موفق به دادن ازمایش شدیم اینجا ازمون خون گرفتن میفرستن تهران و اونجا هم میفرستن آلمان.

شبش از فکر و خیال تا ساعت 3 خوابم نبرد و از فرداش چنان دچار ضعف و بیحالی و بدن درد هستم که نگو.نمیدونم اثرات کم خونی که با دادن 7-8 سی سی خون این طور شدم یا اثرات فکر و خیال های جور واجور...چطور میخام یک حاملگی پر از استرس رو بگذرونم خودم هم نمیدونم.

باورم نمیشه این اتفاق افتاد یکی از دوردست ها بود.حتما حتما از دعاهای شما دوستای عزیزی بود که همه جا به یادم بودین و همیشه برام چیزهای خوب خواستین.....ممنون از همتون

جوابش یک ماهی طول میکشه بعدش خون همسر رو ازمایش میکنن تا مشکل رو پیدا کنن

*باید چند جایی سر بزنم ببینم میتونم چیزی از هزینش رو بگیرم یا نه

*زلزله کماکان ادامه داره و کلا داره باهامون زندگی میکنه قشنگ روزی دو سه تاش رو حس میکنیم.نمیدونم کی میخاد بیخیال بشه .همش میگم بیچاره اون خانم هایی که حامله هستن.