parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

خدای مهربون

چند باری هست که اتفاقاتی میوفته که در ظاهر جز شر چیز دیگه ای دیده نمیشه اما وقتی ازش میگذره با تمام وجودم میفهمم که اصلا تمامش خیر بوده و بس و بابتش هزاران بار خدا رو باید شکر کرد.

یکیش عید گذشته بود که توی  وبلاگ هم نوشتم بابام چند وقتی مریض شده بود و من هزاران فکر بد میومد تو ذهنم و از اونجایی که پدرم حکم قدیس رو برام داره همه چیز برام رو به پایان بود.خداروشکر که چیزی جز اعصاب نبود اما همون باعث شد که کمتر سیگار بکشه هر چند الان نمیدونم بازم کم میکشه یانه

دومیش هم روابط با همسر جان بود که در اوج خرابی و نابودی با یک جمله من چنان ورق برگشت که توی خواب هم نمیدیدم.

فقط میدونم عمرمون خیلی خیلی کوتاه.با جملات و حرفهای کنایه دار زندگی رو اول به خودمون بعد هم به دیگران زهر نکنیم شاید این جمله ای که میگیم اخرین جمله زندگیمون باشه.

قضاوت نکنیم

باور میکنید من جوری رفتار کردم که الان همه فکر میکنن همسرم مثل غول چراغ جادو نشسته تا یکی یکی ارزوهای منو براورده کنه درصورتی که در واقعیت ااااااصلا این طور نیست.

بازگشت

قبول دارید که وبلاگ نویس ها همگی حداقل حداقل یکبار در طول نوشتن سکوت میکنن و چند وقتی پیداشون نمیشه و میرن توی لاک خودشون.این چند وقت من دچار این بیماری شده بودم ولی الان برگشتم