parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

شادی

چقدر مردم دیشب شاد بودن...حس قشنگی داشت شادی مردم...از این میشه نتیجه گرفت درد مردم ناخداگاه روی زندگی ما هم اثر میزاره و شادیشون هم همین طور....ان شاالله تمام مردم ایران خوشبختی رو با تمام وجودشون فارغ از چه کسی بودن رییس جمهور با تمام وجود درک کنن

به امید اون روز

کد بانو

از یک خونه کاملا تمیز پست میزارم که بوی خورشت فسنجونش توش پیچیده..............خسته

همچین کدبانویی هستم منبغلراضی

**بدترین قسمت خونه داری به نظر من ظرف شستنه.به من بگن هر روز جارو و گردگیری کن اما یک استکان نشور.

الان ناگفته نمونه فقط ظرفام مونده

نوستالژی یک دهه شصتی

من دوران تینیجریم رو تو یک خونه بودم کاملا قدیمی.از این خونه ها که چندین اتاق داره و حیاط بزرگ با دیوارهای کاهگلی .خیلی خیلی خونمون رو در عالم بچگی دوست داشتیم .کل تابستون ما سه تا دختر خاله بازی میکردیم.یک حوض هم وسط حیاط بود که البته اب نداشت .بعضی وقتها خونمون تو حوض بود بعضی وقتها هم بالای درخت!!!!!!!! اره یک درخت آلو داشتیم که بسیار سرسبز بود.فکر کنید تازه دو تا خواهرام هم بالای درخت میومدن مهمونی.....

غذاهامون هم معمولا میوه خورد شده و ماست با تزیینات مخصوص و البته دلمه با استفاده از برگ درخت باغچه که قابل خوردن نبود.کلی هم اسباب بازی داشتیم که آنتیک نبودن ولی کلی انرژی میگرفتیم با داشتنشون.هر کدوم از ما هم یک عروسک داشتیم که اسم عروسک من نگین بود.نمیدونم چررا این اسم رو دوست داشتم البته الان هم دوست دارم.

خلاصه ساعت ها میشتیم با هم حرف میزدیم و بازی میکردیم و گاهی مامان و بابام رو به خونمون دعوت میکردیم.مامان میگه بعضی وقتها به بابا میگفتم یعنی میشه یک روز بریم خونه واقعیشون......

در دوران دبیرستان خونه رو فروختیم و یک خونه نوساز خریدیم.کارمون با خواهرا این بود چند وقت یک بار بریم اون خونه قبلی رو حتی از تو کوچه ببینیم.

خیلی دوست داشتیم که پول داشتیم و اون خونه رو دوباره میخریدیم و چند وقت یکبار فقط میرفتیم توش و نگاش میکردیم.

اما قبل از اینکه بتونیم به این رویا فکر کنیم اون خونه رو کوبیدن و به جاش چند طبقه ساختن.هنوز هم وقتی میرم ولایت میریم اون کوچه ها رو نگاه میکنیم فقط یکی دوتا خونه دست نخورده باقی موندن.

البته ناگفته نماند پسرهای شیطونی هم داشت کوچمون زبان

حالا من هر وقت خواب اون دوران رو میبینم تو اون خونه ایم و جالبه حتی یک بار هم خودم رو تو این خونه جدیده تو خواب ندیدم

اما.....

حالا خانواده محترم اون خونه جدیده رو هم خالی کردن و رفتن جایی تا این رو هم بکوبن و دوباره بسازن.نگرانم خدا کنه بابام از پسش بربیاد خدا کنه توش نمونه و بتونه زود بسازه و برگردن.تمام کارهاش هم رو دوش تنها پسر خانواده یعنی داداشم هست.خیلی دلم براش میسوزه.همه اسباب کشی پای اون بود.در واقع کل کارهای خونه رو دوششه.از الان خیلی گرفتار شده...

ان شاالله خدا کمک کنه و همه مستاجر ها زود خونه دار بشن و همه ی ساختمان سازی ها با شادی تموم بشن

همسر

جناب همسر چند وقتیه که همش میگه سرگیجه دارم و دست و پاهام مور مور میشه چندین بار هم دکتر رفت و ازمایش خون و خداروشکر چیز خاصی نبود حتی دکتر گوش و حلق و بینی هم رفت که اون دکتر تشخیص داد که به خاطر مایع گوشت هست و چند تا کار فیزیکی کرد و داروی خاصی هم نداد و گفت خوب میشی که نشد یک ویزیت 200 هزار تومنی هم گرفت .تا اینکه وقتی دید بهتر نمیشه رفتیم دکتر مغز و اعصاب.اون هم فرستاد mri و نوار عصب روز گذشته همه رو بردیم دکتر تا ببینه البته ام ار ای رو قبلا دیده بود و خداروشکر گفته بود چیزی نیست این دفعه جوابش و نوار عصب رو دید.باز هم گفت که مشکل جسمی نداری و مشکل عصبی داری و عصبی هستی.اما همسر همچنان تاکید داره که عصبی نیست و مشکلی داره.حتی با دکتر بحث میکرد که اصلا این تشخیصتون درست نیست و دکتر بیچاره یک ربع داشت قانعش میکرد که چرا میگی نیست حتی ازش پرسید مشکلی داری و اون گفت دو سال پیش داشتم.

حالا به هیچ وجه قانع نمیشه که اعصاب ممکنه خیلی علایم ظاهری بدن .ممکنه اگه دوسال پیش بوده اروم اروم اثر گذاشته تا به اینجا رسیده.نمیدونم چطور باید راضیش کنم که این یک قرص رو که دکتر نوشته بخوره حتی دکتر بهش گفت یک قرصه اتفاق خاصی هم نمیوفته اگه بخوری پس بخور.

از طرفی نمیشه به دکترها اطمینان کرد می ترسم واقعا مشکلی داشته باشه و دکترها تشخیص نداده باشن.هر چند که ام ار ای یک عکس پیشرفته هست که همه چیز رو نشون میده به گفته دکتر.

از اون طرف هم برادر شوهرم که با همسرم همکاره تایید میکرد که نسب به قبل استانه تحملش خیلی پایین اومده و من هم این رو به شدت حس میکنم در زندگیمون.حتی اگه مشکل  دیگه ایی خدایی نکرده باشه می دونم که خوردن این قرص برا ارامشش لازمه

نمیدونم چه باید کرد؟؟؟شاید همراه با نوشیدنی برای مدتی بهش بدم .چون مطمئنم اگه خودش بخاد بخوره میگه بدتر شدم

دل تنگ

خیلی دلتنگتم خیلی...............................