parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

اخرین پست سال 97

خوب دوستان عزیز سلام

تقریبا دو هفته ای هست که از کرمان زدیم بیرون.اومدیم شمال غرب کشور و همسر اینجا مشغول کاره پروژه ای هست و تموم که بشه معلوم نیست پروژه بعدی کی و کجا باشه.یکم حس اروارگی داریم در کنار تجربه در یک شهر جدید...

هفته بعد هم دوشنبه یک مسافرت یک هفته ای میریم و برمیگردیم.

پنج شنبه اول فروردین هم سالگرد پرواز فرشته کوچولومون هست که نمیتونیم پیشش بریم.

نمیدونم همیشه این روزای سال رو عشق میکردم و عاشق خیابون گردی بودم اما امسال فکر جیب خالی مردم و مغازه دارانی که چشمشون به دره تا بلکه یک مشتری بیاد و چیزی بخره ادم رو ناراحت میکنه

با تمام وجود از خدا میخام این روزای سال برای مردم پر از سلامتی و خیر و برکت و رزق و روزی باشه و هیچ کس شرمنده به خونش نره.

برای همدیگه دعا کنیم

من هم از خدا برای همه شماهایی که این چند سال همراه من بودین و با ناراحتی من غصه خوردید سلامتی سلامت سلامتی و بعد از اون دل خوش آرزو میکنم

ایام به کامتون و سال نو پیشاپیش مبارک و فرخنده

تشکر

ممنوننم برای نفس حق همه کسانی که در پست قبل پیام گذاشتن و یا گذشتن و دعایی کردن.

به لطف خدا و دعای شما دوستان تمام ازمایشات و ام ار ای و سونوی گردن و.... جوابشون خوب بوده...فقط هنوز اون حالت تهوع و سرگیجه پدر برطرف نشده.

این چند روز پر از استرس و تنش بود برام.امیدوارم که نصیب هیچ کس نشه و فقط شادی و سلامتی شریک همه لحظاتتون باشه

پدر

چند روزی بود که میدونستم بابام سرماخورده و می‌گفتند بهتر شده اما حالا که اومدم پیششون فهمیدم بابا سرگیجه و حالت تهوع داره دوراهی دکتر قلب و ازمایش و اکو هست

لطفا لطفا براش دعا کنید

خدایا من دیگه طاقت ندارم کمکمون کن

برادر هم رفته و غصه اون هم مزید بر علت شده

مهندس

به همسر جان اس دادم

"سلام اقای مهندس روزتون مبارک"

جواب داده

"سلام خانوم مهندس روز شما هم مبارک"

رشته من مهندسی نیست و به واسطه خانوم اقای مهندس بودن همسر این رو نوشته..خخخخ

سخت ترین بخش

خوب امروز سخت ترین بخش خونه تکونی بود اتاق دخترک

بعد از چهار سال(امسال 1 فروردین چهار سال میشه) امسال با میل خودم و با دستهای خودم تمام وسایلش رو جمع کردم همه رو بسته بندی کردم داخل پلاستیک گذاشتیم و شستنی ها رو شستم تا  اونها رو هم جمع کنم گرچه تخت و کمد لباسش هست اما کمد اسباب بازیهاش جاش رو داد به کتابهای من و همسر و حالا به عنوان کتابخونه ازش استفاده میکنم.دلیل جمع کردن وسایل هم خاک گرفتنش بود اینطوری پر از خاک میشدن شاید هم پذیرش من ..نمیدونم

به هرحال راضیم که با میل خودم انجام دادم و از اجبار نبود...

خوشحالم یکجورایی حس درونیم این موضوع رو پذیرفته و برای دوباره داشتن بچه هیچ تلاشی نمیکنه و برعکس در خیلی از موارد مخصوصا وقتی میشنوم بچه ای بیمار شده حتی یک سرماخوردگی لبخند رضایتی میزنم حاکی از اینکه چقدر دغدغه ام کمتره

پ.ن هر وقت تونستم اونقدر از زندگیم لذت ببرم که بفهمم زندگی و زنده بودن موهبت خیلی بزرگیه اونوقت تلاش میکنم برای هدیه دادن این موهبت به یک فرد دیگه