parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

دلم خواست

  1. امروز مامان جان مهمون دارن.عمه خانم از شمال اومدن به اتفاق دختر و دامادش و امروز مهمون مامان هستن.وقتی دیروز تصویری باهاشون صحبت میکردم و در تکاپو بودن دلم یکهو مهمونی خونه مامان رو خواست.

     من آدم وابسته ای نیستم و از اینکه دور ازشون زندگی میکنم ناراحت نیستم و میدونم این زندگی محاسن خودش رو داره و آدم رو مستقل بار میاره .اما الان دلم میخواست اون جا زندگی میکردم و امروز مهمون خونه پدری بودم..

2.سوپر میوه های تهران به شدت جای ترسناکی هستن از بابت اینکه در نهایت غافلگیری قیمت های نجومی بهت میدن هر چند که قیمت اجناس رو بدونی یا بپرسی باز هم در نهایت غافلگیر میشی 

به جای اون میدون های تره بار قیمت های خیلی مناسبی دارن اما تایم محدود و ممکنه هر وقت خواستی نتونی بری خرید و ما معمولا خرید ها رو میزاریم برای پنج شنبه صبح که خونه هستیم .

دیروز رفته بودم یکی از اون سوپر میوه های وحشتناک ، وقتی برای مشتری قبل از من حساب کرد و گفت ۱ میلیون  مشتری بیچاره شوک شد و پرسید مگه من چی خریدیم ؟ کل خریدهاش دو سه تا نایلون بود.فکر کنید بری میوه و صیفیجات بخری یک میلیون. راستش منم با ترس و لرز دو سه تا میوه برداشتم و الفرار

3.دلم یک سفر شمال میخواد توی یکی از اون کلبه های جنگلی با غذاهای هیزمی... وای وصفش هم نصف العیشش بود برام

3. به شدت از دیدن ناامیدی توی جوون هامون ناراحت میشم که این روزها دور و برم میشنوم.وقتی برادر جان گفت من که قید خرید خونه و ماشین رو زدم با اون همه استعداد و توانایی و علاقه ای که درش سراغ دارم دلم میخواست از ناراحتی بمیرم ...چرا باید یک جوون مملکت امیدی به داشتن حداقل های زندگی نداشته باشه..لعنت بهتون که سیسمونی بچه هاتون باید از ترکیه باشه اون وقت بچه های مردم  چقدر برای بدست اوردن یک کار با حداقل حقوق به هزاران نفر التماس کنن

4. دیدین توی این موقع از سال چقدر برگ درختان رنگ قشنگی ؟یک سبز کم رنگ سرزده و زیبا تا فرصت هست ببینید و لذت ببرید

5. چهارمی نوشتم تا حال بد سومی رو بشوره و ببره


بعدا نوشت:مهمونیشون برگزار نشد مادربزرگ جلو خونه میخوره زمین و راهی بیمارستان میشن.

از خودم ناراحتم بابت نوشتن شماره۱

نظرات 2 + ارسال نظر
monparnass جمعه 9 اردیبهشت 1401 ساعت 22:15 http://monparnass.blogsky.com

سلام مامان یک فرشته
ان شا الله که روبراهی

1-
" از خودم ناراحتم بابت نوشتن شماره ۱ "
این حرفها چیه می زنی ؟
بی خودی خودت رو سرزنش نکن
کارهای این دنیا با میل و خواست ما ارتباطی نداره
چه مثبت چه منفی
بخاطر مادربزگ متاسف باش اما احساس گناه نکن


2-
" سوپر میوه های تهران به شدت جای ترسناکی هستن "
و همینطور قصابی ها در همه جای این کشور !!!
یادم نیست چه سالی بود ولی وقتی می رفتم برای مصرف یک یا گاهی دو ماه خونه از قصابی خرید کنم قیمتش همه اش دویست سیصد تومن می شد
با خودم میگفتم یعنی ممکنه روزی این مقدار گوشت قیمتش به پونصد تومن برسه ؟
الان همون مقدار گوشت رو بالای یک میلیون و خورده ای می گیرم و دور نیست روزی که به دو میلیون هم برسه .
آهای قیمتها !!!
به کجا چنین شتابان ؟!!!


3-
" به شدت از دیدن ناامیدی توی جوون هامون ناراحت میشم "
من هم !!!
از این بدتر چیزی نیست که امید در دل بچه ها و جوون ها مرده باشه . دیگه چه انتظاری ازشون برای رعایت هنجارهای جامعه داریم ؟
جامعه ای که امید در نسل جوانش بمیره تباه شده هست .
دو صد لعن و نفرین بر بانیانش باد



4-
" این موقع از سال چقدر برگ درختان رنگ قشنگی ؟یک سبز کم رنگ سرزده و زیبا "
و اضافه کنم چقدر قشنگند برگ گیاهان و چمنها !!!
توی پیاده روی مسیرم به طرف محل کار انواع چمن ها کاشته شده .بعضی ها گل های خیلی ریز آبی دادن
بعضی ها گلهای کوچولوی سفید
برگها هم از سبز کم رنگ تا سبز پر رنگ متفاوتند
حیف که دوربین موبایلم توانایی گرفتن عکس از یکی دو سانتی رو نداره .
اونقدر ریزن که برای دیدن جزئیات باید از این فاصله حتما عکس گرفت .
اصلا توی این فصل همه چیز زیباتر دیده می شه .!!!


5-
خوب کردی !!!
باز هم از این کارها بکن
دیدی که
من هم به همین علت تا اونجایی که بشه ته نوشته هام عکس گل و منظره می ذارم
همیشه با خودم می گم خواننده وبلاگم گناه نکرده که اومده مطلب من رو خونده .
باید کاری کنم با روحیه بهتری از اینجا بره

سلام جناب مونپارناس
۱. ممنونم ،درست میگی اگر واقعا با میل و خواست ما که بود که سنگ روی سنگ بند نمیشه
۲. درسته قصابی ها وحشتناک ترن ولی عوضش وقتی میری انتظار مبالغ بالا رو داری و میدونی داری چیز گرونی رو میخری اما پول دادن میلیونی بابت میوه جات و صیفی جات هنوز در مخیله من نمیگنجه شاید هم به خاطر اینه که خانواده ما دو نفره هست و هر دو کم خوراکیم و هیچ وقت در حجم و تعداد زیاد میوه نخریدیم
۳. کاش لعن و نفرین هامون اثری داشت شاید اینطوری نسلشون منقرض میشد ولی ...
۴.طبیعت توی این ماه خود خود بهشته گل ها رو که نگو
۵.چشم
چه کنیم وبلاگ هامون شده جایی برای غرغرها و شکایت و ناله هامون ولی همون طور که گفتی نباید بزاریم این حالت بد منتقل بشه ،باید برای هم حال خوب بسازیم

الهه پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1401 ساعت 21:29

سلام اجی خوبی شوهر ابجی منم تو میدون تره بار کار میکنه یعنی میدونی هست اجی طفلی کارش جوریه که شب نمیاد خونه صبحش یا نصف شب میاد خونه اجی یعنی شبو اونجا کلا بیداره و وقتی مباد خوابه کلا خوابه اجی بعضی موقع ها خونه ما که میان شام به چشماش نگاه میکنم قرمزه و خوابش میاد من قبلا وقتی میومد خونه مون بهش دست میدادم با اینکه میدونم نامحرمه یعنی فکر کنم اخرین بار نمیدونم کی بود دو سه سال پیش بود نمیدونم ولی الان اصلا دست نمیدم بهش اخه اول خودش دستشو میاره جلو ابجیمم زه بار گفت محرمه گفتم نه من به من نامحرمه کلا خیلی این مسئله رو رعایت میکنم اجی ان شاءالله مامان بزرگتم خوب میشه اجی

سلام
امیدوارم سلامت باشن کار هر کس سختیهای خودش رو داره
ممنون ازت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد