ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
مادربزرگ اخلاق و رفتار خاصی داره بسیار تمیز ،رک گو و خیلی افکار آپدیتی داره با اینکه سنش زیاده و از خونه بیرون نمیره مگر با ماشین، اما به شدت حتی توی این گرونی های اخیر قیمت تمام اجناس و حتی ملک رو راحت تخمین میزنه
چند روزی که مادربزرگ بیمارستان بود اتفاقات خنده داری افتاد و جالب اینکه خودش برامون تعریف میکرد
اولیش اینکه پرستار بهش میگه ننه و مادربزرگ هم خیلی جدی و با ناراحتی بهش میگه من ننه نیستم و من رو اینطوری صدا نزن .پرستار هم با خنده بهش میگه پس چی صدات بزنم میگه بگو حاج خانم
روزی که میخواست از آی سی یو بیاد و بره توی بخش به پرستار گفته نمیشه من یکی دو روز دیگه تو ای سی یو بمونم !!!! اینجا تختش خیلی خوب و راحته
روز اخر دکتر میاد و میگه مرخصی و میتونی بری ، میگه نه میخام یک روز دیگه باشم دکتر میگه مادر جان باید پول بدی میگه دارم و میدم(با جدیت تمام)
فرداش دکتر میاد و میپرسه مادرجان میخوای بری یا میخای بازم بمونی ایشون می فرمایند نه دیگه میخوام برم
پی نوشت:مادربزرگ چند روزی بیمارستان بود و عمل شد و حالا هم خونه خودش تحت درمان و مراقبت هست.
این دو سه روز رفتیم بهش سر زدیم وقتی موقع برگشت بهش گفتم مادربزرگ دفعه بعد که اومدم دیگه باید خودت راه بری خندید و من برق امید رو توی چشماش دیدم