parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

تولدت مبارک دردونه من

یادمه وقتی بچه دار شده بودیم و همسر شیرین زبونی و شیرین کاری های دخترک رو میدید دایم میگفت اگه میدونستم بچه داشتن انقدر شیرین زودتر اقدام میکردیم.اخه وقتی رونیا به دنیا اومد مصادف بود با هفتمین سالگرد ازدواجمون یعنی در واقع شش سال ما خودمون بچه نمیخاستیم و دوست داشتیم وقتی همه چی اوکی شد اونوقت منتظرش باشیم.اما خبر از بازی های سرنوشت نداشتیم..وقتی هم رونیا دو سالش شد همسر میگفت یک دونه دیگه نمیخای حالا نمیدونم شوخی میکرد یا میخاست ببینه نظر من چیه که من هم دائم میگفتم حالا بزار رونیا بره کلاس اول.البته که حرفم همین طوری بود و هیچ پایه ای نداشت و من فقط به خاطر بیماری دخترم و اون توجه ای که باید صرفش میکردم و دست تنها بودن نه میاوردم...اما امسال دخترک باید میرفت کلاس اول و در رویاهای من داره میره و جالب اینکه در این زمان ما داریم دوباره به داشتن فرزند فکر میکنیم..

امروز با همسر دوباره کیک تولدش رو دادیم به همسن و سالاش و از خدا خواستم به جای من و باباش براش تولد بگیره.جالب اینکه این حس رو وقتی رفتم سرمزار داشتم .

عزیز دلم تولدت مبارک.فرشته کوچولوی من روزت هم مبارک .میدونم که عاشق حرم حضرت معصومه بودی هیچ وقت یادم نمیره اون چادر پوشیدنت توی حرم و اون سلامی که به تقلید از بقیه دادی و چند نفری دیدن و ازت عکس گرفتن...

خدایا مواظب رونی من باش اون تموم دنیامون بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد