ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
وقتی میرم پیش خانواده با ابجی هام خیلی یاد گذشته رو میکنیم خاطرات رو مرور میکنیم و کلی میخندیم و شاد میشم.ما سه تا دختر هستیم که با هم خاله بازی میکردیم معلم بازی و خیلی بازی های شیرین دیگه.این دفعه از حال و هوای شهریور میگفتیم که چجوری ذوق میکردیم و آماده میشدیم برای رفتن به مدرسه.با اینکه پول توجیبی درست و حسابی نداشتیم اما با همون مقدار اندک برای خودمون وسایل مدرسه میخریدیم.لیوان جامدادی ،دستمال جیبی و خیلی چیزای دیگه و چقدر ذوق میکردیم.حتی با یادآوریش هم دوباره همون حس های ناب و قشنگ به سراغم میاد و شاد میشم.جالب اینکه هر کدوم هم یک خاطره ایی یادشه که برای بقیه کمرنگ شده و با یادآوریش دوباره پررنگ میشه.وقتی از 15-20 سال قبل صحبت میکنیم مثل اینکه داریم از چند قرن میگیم همون قدر قیمتها و کارها دور از ذهن تصور میشه.ادم احساس اصحاب کهف بهش دست میده.خلاصه که خواهر داشتن نعمت بزرگیه مخصوصا اینکه ازدواج نکرده باشن و مشغله ای نداشته باشن.تو این چند سال همه جوره کمکم کردن .شب ها تا ساعت 2-3 با هم صحبت میکردیم .بیچاره ها صبح هم باید میرفتن سرکار
امیدوارم براشون بهترینها رقم بخوره و همین طور برای همه خواهرهای خوب سرزمینم