parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

کوهنوردی

یک گروه کوهنوردی هست که برادر جان به همراه چند تا از دوستان بعضی از جمعه ها میرن کوهنوردی و جنگل نوردی و از اونجا که زادگاه من دو سه تا جنگل بکر و دست نخورده همراه با ابشارهای فراوان  که حتی در این جنگل ها خرس هم زندگی میکنن و جز گروه های وارد بقیه افراد بدون تجهیزات نمیتونن بیشتر قسمت های این جنگل ها رو برن و وقتی ماها برای پیک نیک میریم به همین اوایل جنگل بسنده میکنیم.

دیروز هم داداش جان رفته بودن یکی از همین جنگل ها و معمولا ماشین ها رو در ابتدای جنگل میزارن و خودشون از صبح پیاده روی میکنن داخل جنگل و صبحانه و ناهار هم در بین مسیر میخورن و برمیگردن که معمولا تا 7 شب بیشتر طول نمیکشه چون بعد از اون هوا تاریک میشه و خطرناک هست.درباره این جنگل ها همین رو بگم که دوسال پیش مرداد ماه که ما با کلی مهمون رفته بودیم برف میبارید و کلی مه بود و هوا بسیار سرد.باورکردنی نبود وسط تابستون

اما دیروز در بین مسیر یکی از افراد گروه پاش لیز میخوره و میوفته داخل دره.از اونجایی که دره اش صخره ای بوده دوستانش نمیتونستن کمکش کنن و چون موبایل انتن نمیداده مجبور بودن چند نفری یک مقدار پیاده روی کنن برسن به جایی تا بتونن با 115 تماس بگیرن وقتی این اتفاق میوفته ساعت 4 بعد از ظهر بوده و تا امبولانس برسه دوساعتی طول میکشه.البته خدا روشکر مشکل خاصی اون فرد پیدا نکرده بوده و فقط از ناحیه پا دچار شکستگی شده بوده و خدا رو هزاران بار شکر سرش به جایی نخورده بوده ولی نمیتونسته هیچ حرکتی کنه.بعد از رسیدن امبولانس اونها هم نتونسته بودن کاری انجام بدن و از دره بیارنش بالا.دویاره با امداد کوهستان تماس میگرن و تا اونها هم بیان دو سه ساعتی طول میکشه چون هم از شهر دوره و هم اینکه باید مقداری پیاده روی میکردن تا به اونجا برسن.خلاصه اینکه ساعت دو سه نصف شب میتونن اون پسر بیچاره رو از دره بیارن بیرون و با برانکارد تا ماشین ببرن.برادر میگفت انقدر بد مسیر بوده که هر چند دقیقه یکبار افرادی که برانکارد رو میگرفتن جابجا میشدن.چون واقعا خسته کننده بود.خداروشکر بالاخره تونستن جوون بیچاره رو به بیمارستان برسونن و امروز باید پاش عمل بشه.امیدوارم که مشکل خاصی نداشته باشه و زود زود خوب بشه چون در شهر ما غریبن و هیچ کس رو ندارن و همسرش هم برای مسابقات در شیراز بوده و الان برادر پیش اون فرد هست به همراه مسئول گروه

خلاصه که مامان میگفت تا 4-5 صبح که داداش رسید مردیم و زنده شدیم که مبادا اتفاقای بدتری افتاده باشه.در عین حال که اینجاها کلی بهت روحیه میده و جاهای بکر رو میبینی ولی واقعا واقعا خطرناک هستن

مواظب خودتون باشید و برای اون پسر جوون دعا کنید زود روبراه بشه.

ممنون 

بعدا نوشت:متاسفانه اعزام شد به مشهد.چون اونجا نتونسته بودن عملش کنن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد