parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

اخر هفته

روز چهارشنبه در یک حرکت انتحاری و یک ساعته تصمیم گرفتیم بریم اطراف البته قصدمون این بود که شب رو هم توی چادر بخوابیم.ساعت 11 صبح راه افتادیم و زدیم به دل جاده وسطای راه بود که فهمیدیم چادر نیاوردیم .خلاصه به رفتن ادامه دادیم.از چند تا شهر گذشتیم قرار بود اگه نذری چیزی پیدا کردیم همون رو ناهار بخوریم که هیچ جا متاسفانه نبود تا یک رستوران پیدا کردیم برای ناهار ساعت 4 شده بود.ناهار رو خوردیم رستوران سنتی قشنگی بود و بعد هم راهی یک ابشار شدیم و میدونستیم که اطرافش سوییت داره.رسیدیم به ابشار دلفارد و رفتیم دنبال سوییت .یک اتاق سنتی برای یک شب گرفتیم 80 هزار تومان .ماشین رو پارک کردیم و رفتیم سمت ابشار .هوا هم خیلی خوب بود و چون افتاب رفته بود عالی شده بود یکم پیاده روی داشت و باید از داخل اب رد میشدی که رد شدیم و رسیدیم به خود ابشار منظره قشنگی بود البته قبلا هم رفته بودیم با همسر یکم نشستیم و از فضا لذت بردیم.این ابشار همیشه خیلی شلوغه ولی این بار به خاطر تاسوعا و عاشورا خیلی خلوت بود.برگشتیم به کلبمون و شب رو انجا بودیم البته خوب شد چادر نیاورده بودیم چون تا صبح صدای گرگ میومد و توی سوییت ترسناک بود چه برسه به چادر.صبح از خواب بیدار شدیم قرار بود املت درست کنم تخم مرغ نبرده بودم و اون مغازه دار هم کارت خوان نداشت و ما هم پول خورد نداشتیم این شد که تصمیم گرفتیم حرکت کنیم و صبحانه رو توی راه بخوریم.به خاطر همون تاسوعا تقریبا 98 مغازه ها و رستوران ها بسته بود.توی راه یک کبابی پیدا کردیم و جگر خوردیم.جاتون خالی خیلی چسبید مخصوصا اینکه شب قبلش هم چیزی نخورده بودیم چون ناهار دیر خورده بودیم.خلاصه دوباره را افتادیم.یک آبشار دیگه هم همون نزدیکی ها بودکه میخاستیم ناهار رو اونجا بخوریم.خانواده همسر هم زنگ زدن که ما هم میخایم بیایم.قرار بود بیان اونجا که نیومدن.رسیدیم به ابشار راین که اونجا هم بسی باصفا بود.یکم استراحت کردیم و چایی خوردیم و من ناهار استمبلی درست کردم البته دیر خوردیم. بساط رو جمع کردیم و دوباره را افتادیم به سمت خونه.خیلی خوب بود.خیلی دوست داشتم برم وسط جنگل این دو سه روز و در ارامش باشم که شد خداروشکر.فقط قسمت بد ماجرا  افتادن همسر در اب بود که کیف من هم دستش بود و کامل رفت توی اب تمام وسایلم خیس شده بود از جمله موبایلم با اینکه خاموشش کردم اما ال سی دیش فکر کنم سوخته چون دیگه روشن نمیشه و من بدون گوشی شدم با این قیمت ها هم نمیشه طرف گوشی رفت.

ولی با یاداوری سر خوردنش کلی با هم خندیدیم.به قول همسر مضحکه خاص و عام شدم چون اونجا هم مردم خندیدن

  روز جمعه هم همش به خواب و شستشو گذشت.

*فردا امتحان زبان دارم و چون ترم اخره interview  هم داریم و سخته هیچی هم نخوندم

*به امید خدا ساختمان سازی بابا اینا رو به اتمامه و احتمالا تا یکی دو هفته دیگه باید اسباب کشی کن میخام اگه شد برم کمک.این همه اونا اومدن هر وقت من کاری داشتم اسباب کشی بود بیمارستانی بود یک دفعه هم من میخام برم.

*فردا روز اول مدرسه هاست کلاس اولی ها جای دختر من رو هم خالی کنید

*به خاطر همون یک ساعت چقدر امروز طولانی شده 

ایام به کامتون دوستان 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد