parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

خیال آسوده

خوب خیلی وقته ننوشتم دلم برای همه دوستان وبلاگی تنگ شده

نوشتم براتون که بلیط گرفتم و میخام برم روز دوشنبه بود که عازم شدم و سه شنبه حول و حوش ساعت 4 بعد ازظهر رسیدم در محضر خانواده .کل خونه جمع شده بود و بل بشویی بود برای چهارشنبه ماشین و کارگر گرفته بودن که دیگه اسباب کشی کنن.سه شنبه خودمون یکم وسایل بردیم و شروع کردیم به تمیز کاری و اخر شب برگشتیم.فردا صبح اول وقت کارگر اومد و تا 2 بعدازظهر طول کشید و تقریبا 90 درصد وسایل رو بردن.بقیش رو هم خودمون کم کم اوردیم خونه رو تمیز کردیم و تسویه گرفتیم که تحویل بدیم.اما قسمت شوک اور ماجرا اینجا بود که مامان اینا خونه عمه بودن این یک سال رو .خونه ای که خیلی قدیمی و داغون بود و دو سه سالی خالی افتاده بود.اولش بابام هر چی درباره اجاره به عمه جان و شوهر عمه گفت گفتن این حرفا چیه و... اما بعد از اینکه بابا اینا بلند شدن شوهر عمه خانم با وجود وضع مالی خیلی خوب تقاضای اجاره کرد که این سیزده چهارده ماهی میشه 14 میلیون.بابا همیشه از اول میگفت من بهشون اجاره میدم که منتی نباشه اما گفتنش از طرف اون ها یکم دور از انتظار بود.خلاصه که بابا توی این اوضاع بدهکاری باید پول اجاره رو هم بده.میخاستم بگم که اصلا روی دوست و فامیل و آشنا حساب باز نکنید.البته که بابا به خاطر اینکه میخاست خودش اجاره بده اصلا ناراحت نشد اما مبلغ اجاره از عرفش خیلی بیشتره و این  ما رو ناراحت میکنه

به هر حال بالاخره مامان اینا بعد از گذشت یک سال و نیم تقریبا دوباره به جای قبلی برگشتن خدارو شکر

بابا شب اولی که اومده بودیم میگفت خداروشکر بالاخره تموم شد فکرش رو نمیکردم تموم بشه.مخصوصا اینکه آخرش به گرونی خورده بودن و نتونستن پکیج بخرن.پکیج یک میلیون و هشتصد شده بود  10 میلیون و برای امسال قیدش رو زدن و بخاری گذاشتن.

خونشون خیلی قشنگ شده پر نور و روشن.موقع اسباب کشی برای تمام مستاجرها دعا میکردیم که ان شاالله خونه دلخواه خودشون رو بخرن و با دل خوش به خونه هاشون برن

تقریبا دو هفته ای اونجا بودم اصلا نفهمیدم چه جوری گذشت انقدر که درگیر بودیم و سرگرم

سفر یک روزه ای هم به گرگان و بندرترکمن داشتیم که عالی بود و بابا این سفر رو برای من جور کرده بود

ظهر ها و شب ها موقع استراحت ورق بازی میکردیم با خواهرها و برادر خیلی خوب بود

توی این اسباب کشی دفتر خاطراتم رو پیدا کردم که برای سال 78 بود چند صفحه ایش رو خوندیم نمیدونید چقدر خندیدیم و لذت بردیم.روزی که مینوشتم اصلا فکرش رو هم نمیکردم.اما خیلی خوب بود پر از حس های خوب و بد

بعد از اینکه خیالم بابت سر و سامون گرفتنشون راحت شد برگشتم همسر اومد تهران و با هم برگشتیم.

دو سه روزی هست که برگشتم اما ذهنم انقدر قاطی کرده که وقتی از خواب بلند میشم نمیدونم اینجا کجاست تا بعد از چند لحظه میفهمم خونه خودمون هستم و عجیب اینکه دو سه شبه توی خواب حرف میزنم چیزی که تا حالا اتفاق نیوفتاده بود


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد