ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
گمشده بودی رفته بودی پیش پلیس درحالیکه اصلا بلد نبودی فامیلیت رو بگی اما پیجر بابا رو صدا زد وقتی رفتیم تو رو دیدیم گریه کرده بودی و چشمات قرمز بود.بغلت کردم.برای اینکه اون حس ترس رو ازت دور کنم محکم در آغوشت گرفتم و بوسه بارانت کردم.نمیدونم چی شد که بیدار شدم .کم بود خیلی کم .جبران دلتنگی های این ۷ سال نبود