parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

هفته ای که گذشت

پست قبلی رو در حالی نوشتم که سخت مشغول انجام کارها و غذا درست کردن بودم.اون روز تا ظهر مشغول خرید وسایل مورد نیاز مهمونام بودم و ازظهر تا ساعت 7 که رسیدن مشغول درست کردن شام و غذای فردا و سالاد.

چون میدونستم ممکنه با خانوادم بریم بیرون و دیگه فرصت غذا درست کردن نباشه.

خلاصه که ساعت7  پدر و مامان جان و خواهر و برادر رسیدن.اخ که عجب حالی داشت میزباشون بودن.بعد از کمی خستگی شام خوردیم و خوابیدیم.

فردا صبح هم همگی رفتیم باغ سعد اباد.بابام خیلی دیگه حوصله مسافرت و بیرون رفتن رو نداره  اما به اصرار بردیم و چقدر هم خوب بود.

برگشت ناهار اماده رو خوردیم.خورشتش رو روز قبل درست کرده بودم و صبح هم برنجش رو.میز رو هم چیده بودم که برگشتن کار خاصی نباشه.

بعدازظهر هم رفتیم تا میدون ولیعصر که اونم خوب بود

شنبه ظهر خواهر جان میرسید.صبح زود بیدار شدم مرغ رو گذاشتم توی فر برنج رو درست کردم و همین طور سالاد .رفتم بیرون و نون سنگک تازه گرفتم برای صبحانه.

صبحانه رو خوردیم رفتیم بازار گل .یک دسته گل برای خواهر جان خریدیم و رفتیم سمت فرودگاه.

توی پارکینگ فرودگاه بودیم که اسم خواهر جان افتاد روی گوشیم و بله خواهر رسیده بود.

همگی با دلتنگی و اشک بغلش کردیم و رفتیم خونه.

ناهار اماده رو خوردیم.بابا دیگه می خواست زودتر برگرده وسایلشون رو جمع کردن فقط خواهر جان چمدونش رو باز کرد و سوغاتی ها رو داد .یکسری سفارش خودم بود و یکسریش سوغاتی که خواهر جان زحمت کشیده بود و خریده بود.

و ساعت 3 بود که رفتن...

دلتنگی عجیبی بعد از رفتنشون داشتم که سالها بود نداشتم و این رفتن و امدها برام عادی شده بود....

خیلی دوست داشتم با توجه به تعطیلات اخر هفته و مراسم اربعینی که دایی داشت ما هم باهاشون میرفتیم که همسر کار داشت و نشد بریم.

اخر هفته هم میخواستن دو روزی برن شمال که از ما هم خواستن باهاشون بریم و ما هم همه چی رو موکول کردیم به چند روز بعد که ببینیم ایا همسر کار خاصی داره یا نه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد