parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

جان و جهانم

نمیدونم از کجا ولی یک دفعه جلوم ظاهر شدی موهات مثل همیشه جلوی صورتت بود.میخندیدی بهت گفتم برو گیره مو بیار موهات رو ببندم.رفتی اوردی و بستم مثل ماه شدی.

جالب اینجا بود که مامان و بابام هم بودن و من فکر میکردم اونها نمیتونن تو رو ببینن اما دیدن و داشتن باهات حرف میزدن ولی همگی میدونستیم یک جایی یک چیزی مشکل داره.

از خواب نازم پریدم.

مامانم وقتی دو سه هفته پیش اومده بود خونمون عکس دخترک رو کنار تختمون دید ازم خواهش کرد عکسش رو بردارم و منم برداشتم..

نظرات 3 + ارسال نظر
khatoon پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 22:25 https://memories-engineer.blogsky.com/

من وقتی بچه ام رو از دست دادم همسرم بلافاصله هرچی رو که مربوط به اون فرشته بود رو جمع کردند و از خونه بردن بیرون و من فقط چندتا عکس ازش دارم
خدا بهتون صبر بده

من تمام وسایلش رو دارم.تا چند سال پیش که کرمان بودم اتاقش هم دست نخورده بود اما از وقتی اومدیم تهران وسایلش رفت داخل کارتون

طیبه یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 18:02 http://parandehdararamesh.blogfa.com/

غم انگیزترین اتفاقی که تجربه کردی
و همیشه باهات هست خیال شیرینش اما می دونی که هرگز تو واقعیت دیگه نمی تونی بغلش کنی

مجبوری و باید که صبر کنی.چون چاره بهتری نیست

دقیقا غم انگیزترین
اخه صبر ما هم اندازه داره ایوب که نیستیم گاهی لبریز میشیم
ممنون طیبه جان

مبینا چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 10:55

اخ از دلت عزیزم . خیلی سخته .حتی تصورشم سخته. فقط یک مادر حالتو درک یکنه .

متاسفانه
ممنون ازتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد