ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
عجیب ترین آدمی که توی زندگیم دیدم هم خونه ای ایرانی خواهرم بود.
دختر متولد ۷۶ که بعد از لیسانس اپلای کرده بود و همزمان خودش رو برای آیلتس آماده کرده بود.
وقتی هنوز مهاجرت نکرده بود زبانی رو که یاد گرفته بود تدریس میکرد کلاس های آشپزی بین المللی رفته بود تا توی کشور مورد نظر بتونه کار هم کنه.
۶ ماه بود آمده بود ایتالیا .کلی کلمات ایتالیایی بلد بود خیلی جاها ازش استفاده میکرد همزمان کتاب های آموزش ایتالیایی رو میخوند.معتقد بود برای اینکه بتونه توی ایتالیا کار کنه باید زبانش رو بلد باشه .دانشگاه می رفت و درس های خودش رو میخوند. اخر هفته ها پیتزا دلیوری میکرد .رفت و برگشت بچه ای دبستانی رو برعهده گرفته بود و از این طریق هزینه های زندگیش رو می پرداخت.کارهای نامزدش رو انجام میداد تا بتونه اون رو هم بیاره پیش خودش.
شهر رو بخوبی می شناخت .تمام مواد مورد نیازش رو می دونست باید از کجا بخره که قیمتش مناسب تر باشه
کلی اطلاعات هم در مورد اون شهر و تاریخچه و جاهای دیدنیش داشت.
امروز ناگهان یادش افتادم و در دل تحسینش کردم بابت این همه تلاش و قوی بودنش
همسر جان یک جلسه کاری داشتن شهرشون که بابت همین یک هفته زودتر رفتن و دیگه برنگشتن.به من گفت میای بریم و من گفتم نه
راستش دو هفته موندن خونه پدر و مادر خودم هم سخته برام چه برسه خونه خانواده همسر با توجه به اینکه مادرشوهرهم نبود.
با اینکه خیلی از دست همسر ناراحت بودم و تنهایی من اینجا براش مهم نبود و رفت اما اخر هفته من هم رفتم و پنج شنبه گذشته برگشتیم.
هوا بسیار گرم بود و اصلا از خونه بیرون نرفتیم به جز همون رو ز که مادرشوهر مراسم داشتن.
همون روزی که همسر رفت تولدم بودم پیام داد و تبریک گفت ولی انقدر عصبانی بودم که جوابش رو ندادم.
خلاصه که بالاخره صلح برقرار شد.
به شدت معتقدم ادم اگر دلش خوش باشه تا پارک سر کوچه هم بهش خوش میگذره.
ذهنم خیلی مشغوله
فشار زیادی رو این چند وقت تحمل کردم امیدوارم بتونم کمی رها بشم
وسایل دخترک (اسباب بازی ها و لباس هاش)توی کارتون در منزل مادرشوهر بود.اونها هم مرتب از نبود جای کافی گله میکردن.همه رو کارتن کردم و فرستادم منزل پدری
تفاوت خانواده خود آدم و همسر در این است.
راستش 10 سال از پرواز فرشته کوچولومون گذشته اما نمیتونم و دلم نمیاد وسایلش رو ببخشم.خاطرات من با دیدن اونها دوباره زنده میشن و من دوست ندارم اون خاطرات فراموش بشن .نمیدونم تا کی ولی فعلا نگه میدارم.
دیشب یرای اولین بار اسم دخترم رو روی یک شخص دیگه شنیدم
سریال افعی تهران قسمت چهارم اسم دختر کوچولویی توی فیلم رونیا بود و من فرو ریختم
چقدر برای مادرایی که اسم بچشون فراوونه سخته
به نظر من بدتر از ترافیک و هوای آلوده تهران،سوسک های فاضلاب و تعداد عظیم کفتر و کلاغ و پرنده و گربه هست که شهر رو قرق کردن.ساعت ۴ صبح با صدای نکره قار قار کلاغ بیدار میشیم و به باعث و بانی ازدیاد این جک و جونورها و ایضا شخصی که روتین سالهای مملکت رو به هم زد و ساعتها رو برای همیشه جابجا نکرد لعنت میفرستیم.
گاهی هم تعطیلات به موندن خونه و غرق شدن در سوشال مدیا میگذره
مادر شوهر گرامی اخر ماه از سفر حج برمیگردن و احتمالا ما خواهیم رفت کرمان.دیشب رفتیم کمی برای جناب همسر خرید کنیم از چهارراه استامبول.
بر گشتن سری هم به سپهسالار زدیم از یک کفش خوشم اومد رفتم پوشیدم و قشنگ بود قیمتش رو پرسیدم شنیدم ۷۵۰ و به نظرم قیمت خوبی بود با توجه به اینکه چرم بود همه چی اوکی بود کارت دادیم و کشید و اومدیم بیرون و گس وات؟؟
قیمتش ۲۷۵۰ بودو من ۲ رو نشنیده بودم همین قدر تباهم
کل لذت خرید کفش رو از بین برد برام.