-
واقعا چرا؟
سهشنبه 10 بهمن 1402 09:48
دیروز همسر اومد دنبالم و با هم برگشتیم خونه.توی مسیر بهش میگم بریم خونه میخای بخوابی یا نه؟(همسر علاقه وافری به خواب ظهر دارن برعکس من).ساعت حول و هوش 4 و خورده ای بود. میگه چرا؟ گفتم اگر میخوابی من برم باشگاه اگر نه که نرم.میفرمان یک چرت یک ربعه میزنم. همزمان هم میخاد من نرم هم خواب ظهرش رو از دست نده نظریه نامحبوب:...
-
ص مثل صرفه جویی
یکشنبه 8 بهمن 1402 11:04
تا اینجا که 8 بهمن هست و این روزها دمای هوا کاهش داشته و خیلی جاها از جمله اطراف تهران برف باریده و داخل تهران بارون، ما هنوز پکیج مون رو روشن نکردیم!!!!!!!! هر کس اومده خونمون از گرمای خونه بدون استفاده از هیچ گونه وسایل گرمایشی تعجب کرده.حتی گاهی اوقات در طی روز و حتی دیشب من پنجره رو باز گذاشتم برای مدتی. خلاصه که...
-
زباله دان تاریخ
دوشنبه 2 بهمن 1402 12:12
بعضی چیزها برامون تموم شده است و برای همیشه فرستادیمش به زباله دان تاریخ. پس این خواب های شبانه علتش میتونه چی باشه چرا بعضی شبها و گاها پشت سر هم خواب بچه داشتن میبینم. یعنی ناخوداگاهم هنوز نپذیرفته؟؟؟؟
-
مهمون دارم
چهارشنبه 27 دی 1402 17:00
مهمون دارم دو روزه اومدن و قراره یک هفته بمونن اخه چرا بعضی ها یک ذره رعایت طرف مقابل رو نمیکنن
-
اول هفته
شنبه 23 دی 1402 15:10
روز اول هفته با سه خبر بد شروع بشه دیگه چه شود. ای گند بزنن زندگی رو . تازه حالم داشت روبراه میشد
-
دی ماه پر حادثه
یکشنبه 17 دی 1402 11:53
چرا همه اتفاقات شوم و بد در دی ماه میوفته؟؟؟ زلزله بم سانچی پلاسکو هواپیماps752 و حالا بمب گذاری در کرمان صدای بمب به صورت وحشتناکی در خانه پدری همسر شنیده شده.
-
دی ماه
شنبه 16 دی 1402 15:36
شروع دی ماه برامون مصادف شد با سفر و گذروندن شب یلدا با جمعی از آشنایان و بعد هم سفر کاری با یک اقامتگاه زیبا بعد هم برگشتیم و دو سه روزی مهمون داشتم. امروز هم بعد چند روز اومدم سرکار.چرا اینقدر سخت شده کار کردن.من که یک روزی آرزوم بود شاغل باشم؟؟؟؟ شاید علتش اینه که دو ماهه حقوق نگرفتم پس انگیزه کار کردنم هم تموم...
-
ترخیص ماشین
پنجشنبه 23 آذر 1402 16:59
امروز ساعت ۸ زدیم بیرون از خونه،کلانتری گفته بود پلیس امنیت نمیخاد برید پس یکراست رفتیم پلیس +۱۰. اونجا بهمون گفتن روی ماشین شکایت هستین و اول باید برین امنیت دوباره رفتیم گیشا صف عریض و طویلی از ادم ها بود که منتظر بودن برن تو و تعهد بدن .زود همسر رفت داخل برگه ای رو امضا کرد و قرار شد یکی دو ساعت دیگه تیک شکایت رو...
-
بیا بغلم
دوشنبه 20 آذر 1402 15:20
دیشب بابت درز دیوار هم گریه میکردم. همسر جان بابت پروژه ای یکی از کشور همسایه هست. دیشب با واتس اپ تماس گرفتم گفت چرا با وات زنگ میزنی با گوگل میت زنگ بزن. در همین حد کافی بود که گریه کنم و سریع قطع کنم و تا اخر شب دیگه نه پیام دادم نه زنگ زدم دوباره بابت حساب خالیم زدم زیر گریه. مطلبی توی توییتر خوندم که برادری...
-
توق ی ف ماشین
شنبه 18 آذر 1402 21:16
به سلامتی ماشینمون به برکت ج ا رفت پارکینگ بابت کشف ح ج ا ب مامان و خواهر ها با توجه به اینکه همسر نبود از سه شنبه اومدن پیش من چهارشنبه بعدازظهر کمی ولیعصر رو گشتیم و برگشتیم خونه. پنج شنبه از ساعت ۹ زدیم بیرون مامان اینا چند جا خرید داشتن.اول سمت عبدل آباد رفتیم بابت خرید پرده ساعت ۱ بود کارمون تموم شد و اومدیم سمت...
-
تئاتر شهر
شنبه 11 آذر 1402 09:45
هفته پیش و این هفته دو تا تئاتر دیدیم اولی تئاتر شام خداحافظی با بازی امیرکربلایی زاده،آموزنده کمدی و عالی بود تئاتر دوم "دور" بودبه معنای واقعی کلمه بد بود اسما کمدی بود ولی دریغ از حتی یک لبخند که روی لبمون بیاد.موضوع هم جنگ!!!!!!! خلاصه که حالمون گرفته شد. بعدانوشت:توی سایتی که بلیط خریده بودم نظر گذاشتم...
-
در جهت مخالف
سهشنبه 30 آبان 1402 11:34
دیشب سریال گیم او ترونز رو میدیدیم خودم حدود دو فصلش رو قبلا دیده بودم ولی رها کرده بودم نمیدونم چرا برای من اونقدر که بقیه تعریف کردن جذاب نبود. خلاصه که این دفعه با همسر شروع کردیم. هوا بارونی و همراه با غرش رعد و برق بودهوس کردیم توی سالن بخوابیم و لحاف و تشک اوردیم.نگم براتون که چه حس خوبی داشت حس گذشته های دور....
-
اخر هفته قشنگ
شنبه 27 آبان 1402 13:11
سه روز اخر هفته با یک جمع خانومانه رفتیم مشهد. موج های آبی و اون هیجانش خوب بود هوا عالی و بهاری.
-
فیلم
شنبه 20 آبان 1402 11:26
دیشب به صورت ناگهانی رفتیم سینما و فیلم هتل رو دیدیم.از نظر محتوا و فیلم نامه چیزی نداشت ولی از نظر کمدی خوب بود و خنده دار.برای من و همسر که سخت میخندیم واقعا خندیدیم البته که محیط سینما هم تاثیر گذار بود شاید اگر خونه بودیم انقدر نمیخندیدیم. یک انیمه هم دیدیم که به نظر من خوب بود به اسم Spirited Away (شهر اشباح) که...
-
خواهر
شنبه 13 آبان 1402 10:49
از دوشنبه هفته قبل همسر جان رفت ماموریت .من هم به خواهر ها گفتم اگر کاری ندارید بیایید اینجا تا اخر هفته با هم باشیم.سه شنبه شب اومدن.چهارشنبه هر کی دنبال کارهای اداری خودش بود و من هم سرکار. ناهار سه تامون رو با خودم آورده بودم شرکت بعد از این اینکه کارهاشون تموم شد منم مرخصی گرفتم رفتیم توی پارک و ناهار خوردیم.چقدر...