-
بهار در زمستان
چهارشنبه 8 دی 1395 12:39
اینجا هوا کاملا بهاریه.کاملا بهاری....امسال خبری از برف و بارون و حتی سرما هم نیست...حتی با وجود اینکه شمال کشور سرد هست و برفی دما تغییر چندانی نمی کند
-
بی حس و حال
شنبه 4 دی 1395 13:08
کاش یک وقتایی یک جاهایی یا یک کسانی بودند که بهت حس و حال و انرژی تزریق میکردن.بهت انگیزه میدادن برای زندگی....خیلی احتیاج دارم به همچنین جایی یا کسی.مخصوصا که این روزا همسری سرناسازگاری میزاره در عین مهربون بودن یک جاهایی خیلی نامهربون میشه ترم اول کلاس زبان تموم شد یک هفته استراحت داریم و از هفته آینده دوباره شروع...
-
همسر
دوشنبه 22 آذر 1395 22:43
این چند وقت که بیشتر از قبل دنبال دکتر رفتن و ایمیل زدن به اون ازمایشگاه بودیم کلا اخلاق همسری عوض شده و خیلی مهربونتر و خوشحالتر به نظر میرسه داشتم فکر میکردم که میتونه دلیلش چی باشه که فهمیدم بله بعد از دکتر رفتنه و عملا همسری خیلی بیشتر از من دلش بچه میخاد ولی در بیان به زبون نمیاره و خودش رو بی تفاوت نشون میده حتی...
-
پیمانه
دوشنبه 22 آذر 1395 11:53
جمعه شب خانواده همسری مهمونمون بودن.خدا روشکر همه چی خوب بود و با برنامه جلود رفت.فقط قسمت سخت مهمونی های من اینه که همه چی زیاد میاد و من عملا از صبح دارم حرص میخورم که یک وقت غذا کم نیاد؟ اصلا پیمونه درست و حسابی برای مهمونی ندارم.اگه دوستان در این موارد اندازه ایی،پیمونه خاصی دارین خوشحال میشم من رو راهنمایی...
-
بلاگفا
دوشنبه 22 آذر 1395 09:24
برای دوستان بلاگفایی نمی تونم کامنت بزارم نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ خاله ریزه عزیز ،سیمرغ و مادر بالفعل که امروز زایمانش هست.امیدوارم به سلامت خودش و دخترش کنار برن
-
خانوم دکتر
پنجشنبه 18 آذر 1395 10:18
ابجی کوچیکه دکترای روزانه قبول شده 5 دی هم باید بره برا مصاحبه.خداکنه اون مرحله هم قبول بشه...چقدر به همچین خبری احتیاج داشتم.چند روزی در دپرسی بسر میبردم.تلنگری لازم بود همسری چند وقتیه سرگیجه داشت و غلظت خون.پریروز رفتیم انتقال خون و فصد خون داد.رفتن به همچین مکان هایی اوج غم و اندوه برای من.فکر اینکه چقدر انسان به...
-
خونسرد
سهشنبه 9 آذر 1395 12:55
خدایا چرا اینقدر مردها رو خونسرد آفریدی؟؟؟؟ در تمام زمینه ها اثری از استرس ازشون دیده نمیشه دیروز همسری صبح میخواست به همکارش زنگ بزنه برای شام دعوتشون کنه که اگه قبول کنن ما تازه بریم خرید.منی که همه کارهامو روز قبل میکنم تازه همون روز بریم خررررررید با اعتراض من قرار شد چهارشنبه دعوتشون کنیم که خودشون زنگ زدن و برای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آذر 1395 12:33
چقدر انسان این روزها کشته می شوند و چقدر غم انگیزه یک عده انسان بیگناه ............... و چقدر جان انسانها در این مملکت بی ارزش است برخورد دو قطار واقعا ناراحتم کرد اونم در استان من و زیر نظر راه آهنم شهرم تسلیت هم استانی های عزیز
-
برای کی درست کنم؟؟؟
سهشنبه 2 آذر 1395 15:33
عاشق ترشی هستم و ترشی درست کردن.اما از بد حادثه همسری اصلا اهلش نیست و من موندم و هوس ترشی و شور ترشی. رفتیم خونه مادر شوهر کلی درست کرده بود.اما من اگه بخام خودم درست کنم باید فقط برا خودم درست کنم یعنی به میزان خیلی کم و درست کردن ترشی هم به میزان کم نمیشه کاش کسی بود که براش درست میکردم....کاش بابام همین جا تو همین...
-
بیشتر مواظب خودمان باشیم
دوشنبه 1 آذر 1395 10:00
این روزها عجیب به خودم آسیب میزنم بعد از قضیه شستن پرده ها که رسما از کت و کول افتادم و تمام پاهام رو کبود کردم حالا نوبت به لبم رسید با بندانداز جوری گرفتمش که بعد از کلی خون اومدن حالا ورم کرده و قدرت حرف زدن را ازم گرفته.بماند که این چند روز بریدن دست و سوختگیش رو هم تجربه کردم!!!!!!!!!
-
اعتماد به نفس
سهشنبه 25 آبان 1395 09:16
معمولا ادم خجالتی هستم و خیلی کم حرف.اما با این کلاس رفتن فهمیدم اعتماد به نفسم خیلی خیلی بیشتر شده.کم روییم تا حد قابل قبولی کم شده طوری که خودم از خودم تعجب میکردم.این یکی رو هم مرهون دخترکم هستم.از بس با این دکتر و اون دکتر و انواع پرستارها و نگهبان و..... سرو کله زدیم.بالاخره یاد گرفتیم.... توی کلاس هم من...
-
کلاس زبان
یکشنبه 16 آبان 1395 15:52
از شنبه رسما کلاس زبانم شروع میشه از این دوره های فشرده هست که هر روزه و روزی سه ساعت.خوبیش اینکه نمیخای 17-18 ترم خودتو الاف کنی سه تا دوره چهل روزه هست و در پایان میتونی بری برای تافل یا ایلس. یک کار دیگه هم میخام انجام بدم اینه که دانشگاه رشته روانشناسی ثبت نام کنم .وقتی برای تعیین سطح زبان رفته بودم ازم پرسید صبح...
-
تکرار
دوشنبه 10 آبان 1395 10:47
خیلی سخته بری جلوی همون ازمایشگاهی که حداقل یک ماه یک بار دخترت رو میبردی و مثل اون روزها منتظر باشی همسرت جواب رو بگیره و بعد چنان اضطرابی سرتا پای وجودم رو فرا میگرفت که به مرز جنون و سکته میرسیدم و وقتی همسرم با جوابش میومد من از دور با سر می پرسیدم که چیه و اون هم با سر نشون میداد که خوب نیست. و من بودم هزاران بغض...
-
بدون عنوان
یکشنبه 9 آبان 1395 13:13
برگشتیم بعد از یک هفته سفر.خدا رو شکر خوب بود.کلی هم از تهران خرید کردم چسبید بهم.اتفاقای خوبی داره میوفته.دیشب با همسری ازمایشگاهای خوب خارجی رو سرچ میکردم. یکی دو جایی پیدا کردیم.یکی از دوستان همسری چند سالی انگلیس زندگی کردن منتظریم ببینیمشون و ازش بخایم تلفنی با اونجا صحبت کنه ببینیم چی میشه.خدا رو شکر که کشورهای...
-
بدون عنوان
سهشنبه 4 آبان 1395 19:44
دایی جون کاش امروز صبح بیدارم نمیکردی .کاش میزاشتی بخوابم .اخه دخترکم بغلم بود داشت گریه میکرد فکر کرده بود میخام برم.داشتم آرومش میکردم.جان مامان گریه نکن.حالا تو باید مامان رو آروم کنی.......