-
ما برگشتیم
شنبه 10 مهر 1395 11:15
بعد از حدود دو هفته مسافرت برگشتیم.همسری اومد تهران منم همون روز اومدم تهران و با هم برگشتیم.خداروشکر سفرش به خیر و خوشی تموم شد. چند دست لباس هم برام سوغاتی اورده بود. چند روز پیش بابام اومده کنارم میگه چرا انقد کم حرف شده چرا لاغر شدی(حالا من از لحاظ وزن تغییری نکردم) چرا غمگینی؟ دلم میخواست همون جا بغلش میکردم و...
-
بدون عنوان
دوشنبه 29 شهریور 1395 14:19
چند روزی هست که اومدم ولایت برای عروسی پسرعمه گرامی.خیلی خوش گذشت و بعد از مدتها رقصیدم و شاد بودم. همسری هم دیشب عازم یک سفر کاری خارج از کشور شده.الهی به سلامت برگرده چون سه روز هم در استانبول اقامت داره خیلی نگرانم.خدایا خودت مواظب همه مسافرها باش. اما خبر بعدی یکی از دوستام که گفته بودم بیماری دخترش مثل رونیا بود...
-
بدون عنوان
یکشنبه 21 شهریور 1395 09:16
چند روز پیش رفته بودم بازار خرید یهو گوجه گیلاسی دیدم و خریدم به طور ناخداگاه وقتی اومدم خونه تازه یادم اومد که رونیام چقدر گوجه گیلاسی دوست داشت و هر وقت با هم بیرون میرفتم میگفت "مامان دوجه اوچولو" ومن هر براش میخریدم.نشستم و کلی گریه کردم که برا چی من اینا رو خریدم حالا که دیگه دخترم نیست اینا رو بخوره و...
-
یاد قدیم ندیما
پنجشنبه 11 شهریور 1395 15:58
وقتی میرم پیش خانواده با ابجی هام خیلی یاد گذشته رو میکنیم خاطرات رو مرور میکنیم و کلی میخندیم و شاد میشم.ما سه تا دختر هستیم که با هم خاله بازی میکردیم معلم بازی و خیلی بازی های شیرین دیگه.این دفعه از حال و هوای شهریور میگفتیم که چجوری ذوق میکردیم و آماده میشدیم برای رفتن به مدرسه.با اینکه پول توجیبی درست و حسابی...
-
سفر شهریوری
یکشنبه 7 شهریور 1395 10:01
سلام.ما برگشتیم بعد از دو هفته مسافرت.اول رفتیم پیش خانواده و چون خانواده قصد سفر شیراز داشت توفیق اجباری نصیب من شد تا راهی شیراز بشم.همسری کار داشت و برگشت کرمان. خیلی خیلی شهر دیدنی و زیبایی بود با وجود سه شب اقامت و صبح و بعدازظهر راهی مکان های دیدنی باز هم چند جایی موند که بریم اما جاهایی که رفتیم حمام وکیل بود...
-
بدون عنوان
چهارشنبه 20 مرداد 1395 15:55
یکی از دوستان آسمونی دخترم به نام فائزه که قبلا هم ازش گفته بودم و با هم بیمارستان بستری بودند و چند ماهی بعد از دخترم بهشتی شده بود حالا مامانش بهم خبر داد که حامله هست و در گیر ازمایشات آمینوسنتز و غیره برای مطمئن شدن از سلامت جنینش.امیدوارم که این بار بچش در درجه اول سالم و سلامت باشه و ثانیا دختر باشه تا بتونه...
-
بدون عنوان
شنبه 9 مرداد 1395 16:37
چند جلسه ایی رفتم کلاس.خیلی خوب بود.پنچ شنبه ایی هم بهشون جایزه دادم هر کس که جدول ضرب بلد بود.چه حس خوبی داشت خریدن لوازم التحریر بعد از این همه سال کلی کیف کردم.بعد از کلاس هم نیم ساعتی نشستم و باهاشون حرف زدم.از پدر و مادرشون پرسیدم که کجان بعضی ها جواب دادن بعضی ها هم نه.خیلی نمیشد پرس و جو کرد مدیرش حتما به من...
-
در راستای کارهای خوب
دوشنبه 28 تیر 1395 10:43
در راستا همون کارهای خوبی که گفتم دارم انجام میدم یک کار جدید هم اضافه شد جمعه گذشته که کیک تولد دخترم رو بردم دادم خیریه بهشون گفتم که من ریاضی خوندم و اگه میخان میتونم به بچه های اونجا درس بدم اونا هم خیلی خوشحال شدن و استقبال کردن.دیروز اولین جلسش بود که رفتم.خیلی خوب بود بیش تر از اونی که تصور میکردم.چه دخترای ناز...
-
سالگرد ازدواج
شنبه 26 تیر 1395 12:09
25 تیر همزمان با تولد دخمری سالگرد ازدواجمون هم هست دیروز حال و احوال روحیمون خوب نبود.تصمیم گرفتیم امروز جشن بگیریم اینم گل و کیک که من امروز صبح خریدم.امسال یازدهمین سالگرد ازدواجمون هست باورم نمیشه عدد سالهای ازدواجم دو رقمی شده.
-
تولد چهارسالگی
جمعه 25 تیر 1395 10:37
سلام دختر نازنینم.خوبی گلم؟ چهار سالگیت مبارک مامان.حتما الان فرشته ها برات جشن میگیرن. حتما برات کیک میارن.دیگه میتونی مامان کیک بخوری دیگه لازم نیست پرهیز کنی .من چی پس مامان حتی یک بار کیک تولد جگر گوشه ام رو نخوردم .من چی کار کنم (منم به واسطه شیر دادن به دخترم باید پرهیز غذایی میداشتم)دیگه نباید خیلی چیزها رو...
-
کارهای خوب
چهارشنبه 23 تیر 1395 13:35
یکسری کارهای خوب دارم میکنم که خودم خیلی راضیم حالم رو خوب میکنه یکیش کتاب خوندنه.زیاد اهل کتاب خوندن نبودم ولی مجله و روزنامه مخصوصا روزنامه سلامت جز همیشگی زندگیم بود.مخصوصا در روزگار نوجونی و جوونی.ای جوونی کجایی که یادت بخیر.کتابی که خوندم "من، پیش از تو" بود اگه نخوندین حتما بخونید قشنگ بود. یکی دیگش...
-
تربیت
پنجشنبه 10 تیر 1395 10:04
وای که چه جوری بعضی ها بچه تربیت میکنن.بابا بچتون برا خودتون عزیزه.مردم چه گناهی دارن.مهمون داشتیم بعد از رفتنشون خونمون شده بود مثل خونه های جنگ زده منم که بی اعصاب فقط حرص خوردم. چند روز پیش رفته بودم سوپری یک اقایی با شازدش اومده بود حدود دو سه ساله براش بستنی خرید بعد بچه هی یک چیزی میگفت .باباهه با خنده گفت چی...
-
...........
سهشنبه 8 تیر 1395 12:46
دو سه هفته ایی مهمان خانوادم بودم.همسری می گفت بمون تا کارهای بیمه رو انجام بدیم و دوتایی بریم تهران و دکتر و بعدش برگردیم خونه.من هم به همین امید موندم. شنبه برا دکتر وقت گرفتم در اوج شلوغی بهمون نوبت داد ساعت 4 عصر که بریم و ازمایش بدیم.این در حالی بود که ساعت 6 بلیط برگشت داشتیم.جمعه شب من و همسری رسیدیم تهران...
-
لبخند
شنبه 8 خرداد 1395 16:47
دیشب خونه مادرشوهر بودیم .جاریم هم بود یک نوزاد دو ماه و نیم داره.سر سفره نشسته بودیم شام میخوردیم که از خواب بیدار شد و اوردنش سر سفره.یک جوری به من زل زده بود و میخندید که همه تعجب کرده بودن بعدش رفتم کنارش و باهاش حرف زدم اونم شروع کرد به سر و صدا کردن و اوا در اوردن کلی باهام صحبت کردیم هههههههه نمیدونم چی داشت...
-
سردرگمی
چهارشنبه 5 خرداد 1395 16:41
به طرز عجیبی سردرگمم نمی دونم باید چیکار کنم امروز رفتم چند دبستان تا اگه نیاز داشتن برم برا تدریس .چند تایی که گفتن تراکم نیروی کار ما خیلی زیاده .طرز بیان رو داشته باشید چند تایی هم با اینکه نیاز داشتن و اسم و مشخصاتم رو نوشتن ولی فکر کنم سرکاری بود. چون روی سابقه کار تاکید داشتن.افسردگی گرفتم وقتی دیدم برای استخدام...