-
باران میبارد امشب
چهارشنبه 20 آبان 1394 12:12
باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب ارام جان خستم ره میسپارد امشب روزهای غمگین زمستان در راهست و من بی حوصله تر از قبل چیزی که این روزها بهش پناه میبرم تنهایی هست چه حس خوبیه و چه آرامشی داره .حداقل زیر نگاه های ترحم انگیز دوست و آشنا نیستی زیر پرشس های بی جوابشون. از الان قلبم داره به شدت میزنه برای نزدیک شدن به عید...
-
فرشته من التماس دعا
سهشنبه 28 مهر 1394 15:33
روزهای عزیزی رو در پیش داریم فرشته من خیلی به دعاهات احتیاج دارم دعا کن بابایی اینقدر این دکتر و اون دکتر نکنه و راضی بشه به ازمایش دادن.گاهی فکر میکنم دیگه داشتن یک بچه برام میشه یک حسرت نمیدونم باید چیکار کرد. فقط میدونم دخترم خیلی آبرو داره پیش خدا.دخترم التماس دعا من و بابایی خیلی به دعاهات احتیاج داریم خیلی...
-
رویای شیرین
دوشنبه 20 مهر 1394 15:22
صبح که از خواب بیدارشدم خیلی خوشحال بودم نمیدونستم چرا و به چه دلیل ولی می دونستم خواب قشنگی دیدم بعد از کلی فکر تازه یادم اومدم خواب دبدم دارم به یک کودکی شیر میدم دقیقا نوزادی دخترم بود وای که چه شیرین و لذت بخش بود. خدایا این لذت رو از هیچ مادری و از هیچ زنی دریغ نکن
-
سید کوچولویی که دیگه نیست
جمعه 10 مهر 1394 14:25
سید کوچولوی ما امسال دیگه نیست.سه سال اومدم و توی وبلاگش تبریک گفتم اما امسال نمیدونم باید چی بگم......... چقدر جات خالیه مادر...........
-
الگوی مهربونی
چهارشنبه 8 مهر 1394 16:22
دختر کوچولوی من با اون قلب مهربون و کوچیکش الگویی بود بزرگ برای من .این رو از روی محبت مادری نمیگم قسم میخورم که محبتش اصلا زمینی نبود اصلا یاد نگرفته بود هر چی بود و بود اسمونی بود از وقتی که رفته تازه منم یاد گرفتم مهربون باشم بعد از سی سال زندگی تازه اطراف خودم چند تا از دوستای قدیمی و جدید اوردم و هر از گاهی بهشون...
-
6 ماه گذشت
چهارشنبه 1 مهر 1394 13:05
شش ماه گذشت امروز دقیقا شش ماهه که عزیزترین عضو وجودمون رو به خاک سپردیم ای خاک بدون که موجود عزیزی رو بهت امانت دادیم اون تمام دنیای ما بود خدایا کمکم کن تا حکمت کارت رو بفهمم یا اینکه دنبالش نگردم تا بتونم مثل قبل بهت نزدیک بشم خدایا خیلی وقته که دیگه موقع اذان دلم نمیلرزه راست میگن که خدا در دلهای شکسته هست........
-
غمگینم
شنبه 28 شهریور 1394 09:30
این روزا خیلی غمگینم نمیدونم چرا هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه در اوج شادی هم یادم میاد که غمی دارم بی پایان حتی حال و هوای خونمون هم ،حال و هوای عاشقانه قبل نیست انگار من و همسرم هم عوض شدیم.خیلی بده که ادم انقدر تودار باشه نتونه حرفش رو راحت بزنه و همش توی خودش بریزه.کاش می تونستم راحت حرف بزنم.کاش کسی بود که راحت باهاش...
-
فائزه هم بهشتی شد
پنجشنبه 12 شهریور 1394 21:22
فائزه یکی از دوستای فرشته برفی من بود توی بیمارستان با هم اشنا شدیم.دقیقا بیماری دختر من رو داشت.بیماری خیلی نادری بود و اونجا فائزه اولین بچه ایی بود که همون بیماری رو داشت و ما دیدیم. گرچه این دو تا دختر کوچولو نتونستن توی دنیا دوست باشین و همبازی ولی مطمئن هستم الان تو بهشت با هم بازی میکنن. فقط من نمی تونم حکمت...
-
کلاس آشپزی
شنبه 31 مرداد 1394 15:49
دارم خودم رو با یک چیزایی سرگرم میکنم یکیش کلاس آشپزیه برای چند ساعتی سرگرمم و باعث میشه کمتر فقط کمی کمتر فکر کنم فیلم هم در این مدت یکی دیگه از سرگرمی هام شده با اینکه من اصلا اهل فیلم و سریال و این چیزا نبودم اما این روزا بهش پناه میبرم ولی همه اینا باعث نمیشه روزی حداقل یک بار رو یاد دردونه ام نیوفتم و اشکام...
-
شروعی دوباره 2
شنبه 24 مرداد 1394 16:37
همسری رفت دکتر.میگفت دکتر گفته ممکنه چندین علت داشته باشه یکیش ممکنه ژنتیکی باشه ممکن هم هست در اثر عوامل محیطی باشه. این روزا دلم خیلی دختر میخاد به نظر من اونایی که دختر دارن خیلی خیلی خوشبختن.چقدر دختر می تونه همدم خوبی برای ادم باشه مخصوصا که اگه غریب باشی و کیلومترها با خانوادت فاصله داشته باشی اخ که اگه دختر...
-
علایم پر خطر در بارداری
چهارشنبه 21 مرداد 1394 13:22
مامان های باردار عزیز تو رو خدا شما رو به خدا مواظب علائمتون توی بارداری باشین بیشتر از هر کسی هم باید خودتون مراقب باشین اصلا وابدا هم کامل به دکترتون اطمینان نکنید کاری که من کردم و باید تا پایان عمر تقاصش رو پس بدم.ادمهای بی وجدان تو این دنیا زیادن مخصوصا توی قشر پزشک جامعمون این رو من به عینه دیدم پس یک شعار نیست...
-
شروعی تازه
چهارشنبه 7 مرداد 1394 10:03
فرشته اسمونی من بابادی(این جوری فرشتمون باباش رو صدا میکرد) رفته تهران فردا میخاد بره پیش یک متخصص ژنتیک ببینه چی میگه بالاخره این ژن های معیوب لعنتی پیدا میشن؟؟؟؟ تا قبل از این ماجراها فکر میکردم علم پزشکی خیلی پیشرفت داشته ولی الان می فهمم تازه کلاس اولیم شاید هم پیش دبستانی از پس بیست هزار ژن هنوز بر نیومدن اون هم...
-
تولد فرشته ای که نبود
دوشنبه 29 تیر 1394 12:55
پنج شنبه 25 تیر تولد فرشته ام بود از صبح خیلی داغون بودم اشکام خودشون سرازیر بودن بعدازظهر هم رفتیم سرمزار اونجا بود که دیگه زار زدم برای دخترم کیک گرفتم بردم خیریه شیر هم چون خیلی دوست داشت خریدم و بین بچه ها تقسیم کردم 25 تیر مناسبت دیگه ایی هم داشت سالگرد ازدواجمون.چقدر اون روزی که دخترم به دنیا اومد خوشحال بودم که...
-
غمی بی پایان
سهشنبه 23 تیر 1394 10:22
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست ودلم بس تنگ است باز هم می خندم انقدر می خندم که غم از روی رود.... زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه باید رویید در پس این باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان......
-
آغاز یک پایان
یکشنبه 21 تیر 1394 12:29
هیچ وقت فکر نمی کردم روزی چنین وبلاگی بسازم برای فرشته ایی که فقط دو سال و هشت ماه مهمون زمین بود حتی روزی که فهمیدم کلیه های نازنینش قرار نیست خیلی باهاش همراه باشن.همون زمان هم من به تنها چیزی که فکر میکردم خوب شدنش بود ولی زهی خیال باطل حالا من و موندم و دردی که جگرمون رو می سوزونه من باید این هفته سه سالگیش رو جشن...