-
رنج نامه6
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 12:29
-
اخر هفته ایی که گذشت
سهشنبه 5 اردیبهشت 1396 12:33
بالاخره رفتم عروسی البته اجباری رفتم اصلا آمادگیش رو نداشتم به اصرار همسر رفتم.کلی کارای نکرده داشتم و همین طور امتحان زبان اما رفتم عروسی خوب بود همه بودن خوش گذشت اما وقتی تنها میری و همه احوال شوهرت رو می پرسن که چرا نیومده بیشتر غصه ات میگیره تا اینکه شاد باشی. اونجا که بودم از همسری خواستم که به موسسه زبان بره و...
-
التماس دعا
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 17:15
ازتون میخام با دلهای پاکتون برای مامان خاله ریزه عزیز دعا کنید.الهی صد برابر دعاهاتون و انرژی های مثبتتون به خودتون برگرده
-
خوشحالم که شادی
دوشنبه 28 فروردین 1396 10:41
دیشب خواب دیدم دخترکم دور اتاق می دوید و میخندید و بازی میکرد.خیلی شاد بود خداروشکر
-
مهمون داشتم
شنبه 26 فروردین 1396 11:15
5 شنبه ای مهمون داشتم.اونم مهمونایی ک بار اول میومدن و بسیار باهاشون رودربایستی داشتیم.خداروشکر همه چی خوب بود.اما انچنان تمام بدنم درد میکنه که با گذشت یک روز هنوز نمیتونم از جام پاشم..چقدر ناتوان شدیم در جوونی اخر هفته عروسی پسر عمه گرامی هست نمیدونم با وجود این مسافت طولانی برم یا نه .جناب همسر هم کارش مشخص نیست...
-
دست هایی کوچک اما پرتوان
شنبه 19 فروردین 1396 00:47
5 شنبه صبح همسری رفت ماموریت.کاری بود مهم و سخت که باید نهایتا تا جمعه درست میشد.حدود ساعت 2 بعدازظهر تلفنی صحبت کردیم که گفت هنوز مشکل حل نشده .بعدازظهر 5 شنبه رفتم سرمزار و از دختر کوچولوم خواستم که به بابایش کمک کنه تا مشکل حل بشه...داشتم برمی گشتم از سرمزار که همسری زنگ زد مشکل حل شده و من دارم...
-
دلتنگی
سهشنبه 15 فروردین 1396 15:45
دوستای خوبم خیلی دلم براتون تنگ شده بود تو این تعطیلات به همتون سر میزدم.چقدر وبلاگ ها سوت و کور شده بود.شما دوستانی هستید که از خیلی از احساسات من باخبرید.چیزهایی که خیلی از نزدیکانم نمیدونن.پس همتون رو خیلی دوست دارم.زودتر نوشتن رو از سر بگیرید
-
مهمون داری
سهشنبه 15 فروردین 1396 15:03
روز 3 فرودین تهران بودیم و از قبل قراربود دوتا خواهر و تنها برادرم بیان پیشمون درنتیجه اونها هم اومدن تهران و با هم اومدیم خونه ما .چند روزی مهمونم بودن و چهارشنبه هفته پیش رفتن.سوغاتی هاشون رو دادم و خریدهامو دیدن و عکس هامون رو .خلاصه که روزهای خوبی بود.اما فردای روزیی که رفتن یعنی 5 شنبه همسر خان ماموریت داشت به...
-
ما برگشتیم
سهشنبه 15 فروردین 1396 11:23
ما برگشتیم بعد از یک مسافرت طولانی،پر استرس پر از تجربه ما به خونه برگشتیم در کل مسافرت خوبی بود پر از تجربه های جدید بود برای من و همسری شب پرواز در فرودگاه امام مسئول پذیرش فرودگاه مقصد چمدون ما رو کشور دیگه ایی زده بود اشتباها (احتمالا یا خواب تشریف داشتن یا با همسرشون دعواشون شده بود)و وقتی ما رسیدیم مالزی خبری از...
-
دومین سالگردت عزیزکم
یکشنبه 29 اسفند 1395 15:03
هر وقت میام پیشت باورم نمیشه دخترم که تو رو این جا گذاشتم و خودم رفتم. مامان جان دو ساله که دیگه صدات تو خونون نمیپیچه.دو سال شد از زمانی که اخرین بوسه رو بر صورتت کردم و چقدر الان جات تو اغوشم خالیه. کاش الان تو هم بودی تا با تو میرفتیم مسافرت که در اون صورت لذتش برامون بینهایت بود هر وقت که درباره مالزی سرچ کردم و...
-
پست اخر سالی
پنجشنبه 19 اسفند 1395 15:02
این هفته هفته خیلی شلوغی بود برام دو روزش که ارایشگاه بودم.از موهام خیلی راضیم به نظرم قشنگ شده.بعدش هم یکسری مایحتاج بود که باید قبل عیدی میخریدم.امروز هم تولد پسر جاریم دعوتیم یک ساله شد فربد کوچولو یک ساک برای کادوش با نمد درست کردم قشنگ شده به نظرم از دیروز کلا روش کار میکردم کلا اسفند به نظر من می دود اصلا...
-
رنج نامه5
جمعه 13 اسفند 1395 15:44
-
مسافرت
دوشنبه 9 اسفند 1395 10:38
1- به امید خدا داریم برای مسافرتی درچند روز اینده و ایام عید برنامه ریزی میکنیم.هیجان خاصی دارم .فکر کنم تجربه متفاوت و جالبی باشه.تصمیم گرفتیم از این به بعد پول هامون رو بیشتر صرف مسافرت کنیم 2- برای هفته بعد نوبت ارایشگاه گرفتم برای رنگ کردن موهام 3-خونه تکونیم هنوز تموم نشده و اصلی هاش مونده باید تا اخر این هفته...
-
خجالت کشیدم
دوشنبه 9 اسفند 1395 10:04
روز یکشنبه هفته پیش بود که من رسیدم خونه.مادر شوهر اینا رفته بودن مسافرت و همسری تنها اونجا بود.تا شب من خونه خودمون بودم و شب همسری گفت بریم اونجا.من هم بدون هیچ حرفی رفتم چون فقط قرار بود یم روز اونجا بمونیم روز سه شنبه هم مادر شوهر اینا رسیدن من هم خورشت سبزی بار گذاشته بودم کلی برام سوغاتی اورده بودن و کلی تشکر...
-
رنج نامه 4
جمعه 6 اسفند 1395 13:22