parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

parvazeyekfereshte

پرواز یک فرشته

بدون عنوان

یکی از دوستان آسمونی دخترم به نام فائزه که قبلا هم ازش گفته بودم و با هم بیمارستان بستری بودند و چند ماهی بعد از دخترم بهشتی شده بود حالا مامانش بهم خبر داد که حامله هست و در گیر ازمایشات آمینوسنتز و غیره برای مطمئن شدن از سلامت جنینش.امیدوارم که این بار بچش در درجه اول سالم و سلامت باشه و ثانیا دختر باشه تا بتونه مرهمی بر دل داغ دیده مادرش باشه.البته اون خیلی کارش راحتتر از ما بود چون از خود بچه آزمایش ژنتیک گرفته بودن و این یعنی 90 درصد راه رو رفته باشی.

دیشب طبقه پایینیمون مراسم شب شیشم نوزادشون بود.چند روزی هست که به دنیا اومده.عروسیشون من حامله بودم و چون شبا خوابم نمیبرد وقتی ساعت 3-4 صبح با ماشین عروس اومدن خونشون من از پنجره تماشاشون میکردم و حالا....

چند روزی احتمالا مسافرت هایی در پیش است همسری درگیر کار و ماموریت هست و من هم میرم پیش خانواده

روزگار خوبی داشته باشین دوستان

بدون عنوان

چند جلسه ایی رفتم کلاس.خیلی خوب بود.پنچ شنبه ایی هم بهشون جایزه دادم هر کس که جدول ضرب بلد بود.چه حس خوبی داشت خریدن لوازم التحریر بعد از این همه سال کلی کیف کردم.بعد از کلاس هم نیم ساعتی نشستم و باهاشون حرف زدم.از پدر و مادرشون پرسیدم که کجان بعضی ها جواب دادن بعضی ها هم نه.خیلی نمیشد پرس و جو کرد مدیرش حتما به من مشکوک میشد.جالب بود بچه ها دوست نداشتن من برم و ازم میپرسیدن یک شنبه هم میای و منم بهشون قول دادم که میام. بعد ازاینکه از اونجا میام حس خوبی دارم.حس شکرگزاری بابت خیلــــــــــــــــــــــی چیزهایی که دارم من فقط بچه ندارم.مثلا فکر کنید این بچه ها چیزی به عنوان مهمونی براشون تعریف نشده است چیزی که خیلی از ما برامون یک اتفاق ساده است.اما نمیدونم چرا یادم میره مثل امروز.که فکر میکنم اگر میشد برگشت به عقب چقدر چیزها تغییر میکرد و کلا خیلی چیزها رو عوض میکردم.اما جایی خوندم کسایی که میگن اگر برمیگشتن عقب ال میکردن و بل میکردن.اگر برگردن هیچ کاری نمی کنن و دوباره همین جوری زندگی میکردن.چون اگر میخواستن میتونستن از امروز کاری کنن.

نمی دونم این احساسات چندگانه چیه تا میری از زندگی لذت ببری دوباره میاد میگه سلام منو یادت رفت.

خدایا کمکم کن محکم باشم اینقدر ضعیف و وابسته نباشم از هیچ کس هم انتظار نداشته باشم درکم کنه.خدایا میگن تو همیشه غم غریبا رو میخوری.ولی مثل اینکه منو یادت رفته

در راستای کارهای خوب

در راستا همون کارهای خوبی که گفتم دارم انجام میدم یک کار جدید هم اضافه شد

جمعه گذشته که کیک تولد دخترم رو بردم دادم خیریه بهشون گفتم که من ریاضی خوندم و اگه میخان میتونم به بچه های اونجا درس بدم اونا هم خیلی خوشحال شدن و استقبال کردن.دیروز اولین جلسش بود که رفتم.خیلی خوب بود بیش تر از اونی که تصور میکردم.چه دخترای ناز و مهربونی داشت چقدر با ادب.ادم میمونه واقعا اینها بدون پدر و مادر چجوری اینقدر خوب تربیت شدن.یکیشون اخر کلاس اومد و دست انداخت گردنم.نازی چقدر به محبت احتیاج دارن.دلم میخاد هر هفته یکیشون رو ببرم بیرون و کلی چیز براش بخرم ببرمشون پارک.ولی میدونم اجازه بیرون رفتن رو ندارن.طفلی ها دوران بچگی رو باید چجوری بگذرونن.ولی تصمیم دارم براشون به عنوان جایزه وسایل مدرسه بخرم.به یکیشون هم که از همه بهتر باشه و درشسو خوب یاد بگیره یک جایزه بزرگ بدم و بهش بگم هر چی دوست داره بگه تا براش بخرم.

خدا کنه بتونم کمکشون کنم و قدری پیشرفت کنن چون خیلی ضعیف بودن تو درس.البته دونفرشون هم خیلی باهوش بودن که در نگاه اول سوگلی من شدن

خدایا کمکم کن بتونم وظیفم رو خوب انجام بدم

البته تمام این کارها رو برا دل خودم انجام میدم.برای آرامش خودم.نمیخام با گفتن اینها ادای آدمای نوع دوست رو دربیارم.شاید اگر دخترم بود کمتر به همچین کاری فکر میکردم

سالگرد ازدواج

25 تیر همزمان با تولد دخمری سالگرد ازدواجمون هم هست دیروز حال و احوال روحیمون خوب نبود.تصمیم گرفتیم امروز جشن بگیریم اینم گل و کیک که من امروز صبح خریدم.امسال یازدهمین سالگرد ازدواجمون هست باورم نمیشه عدد سالهای ازدواجم دو رقمی شده.

تولد چهارسالگی

سلام دختر نازنینم.خوبی گلم؟ چهار سالگیت مبارک مامان.حتما الان فرشته ها برات جشن میگیرن. حتما برات کیک میارن.دیگه میتونی مامان کیک بخوری دیگه لازم نیست پرهیز کنی .من چی پس مامان حتی یک بار کیک تولد جگر گوشه ام رو نخوردم .من چی کار کنم (منم به واسطه شیر دادن به دخترم باید پرهیز غذایی میداشتم)دیگه نباید خیلی چیزها رو نخوری.بخور تا بزرگ بشی.حتما الان خیلی تپل شدی .یاد گرفتی شمع ها رو فوت کنی مامان اخه دو سالگیت یاد نداشتی همین طور هاج و واج ما رو نگاه میکردی.امروز برات کیک میگیرم میدم به دوستات بخورن حتما به تو هم میرسه.نوش جونت.

چه آرزوهایی برات داشتم مامان.میخواستم تولد امسالت چون تو ماه رمضون نبود پیش خاله ها برات بگیرم نشد مامان نشد.

دیگه حتما قشنگ حرف میزنی.اسمت رو یاد گرفتی بگی دیگه نمیگی نونی(noni)حتما دیگه قشنگ میگی رونیا.مامانی ان شاالله بهت خوش بگذره یادت از این دنیای پر غم نیاد.ببخشید مامان قرار بود تو پر قو بزرگت کنم نشد همش تو بیمارستان بزرگ شدی.حلالمون کن.

کاش میشد یکبار دیگه فقط یکبار بغلت کنم کاش اون لحظه اخر مثل خنگ ها دور خودم نمی چرخیدم . بوسه بارانت میکردم.

راستی دخترم چرا با بابایی قهری چرا به خوابش نمیای.به من میگه خوش به حالت که خوابش رو میبینی.این یکی رو ازمون دریغ نکن مامان که میمیریم از دلتنگی

برو خوش باش نازنینم به فکر ما هم نباش غصه مامان بابا رو هم نخور.بالاخره میگذره.

اینم عکس دخترم به مناسبت تولدش