ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
ما الان در مسافرت به سرمیبریم...اما اینو بگم که من اصلا یادم نبود که بایدشناسنامه همرامون باشه...فقط کارت شناسایی داشتیم و البته برای کاری پاسپورت...اما توی هیچ کدوم اینا مشخص نمیشه من و جناب همسر دوازده ساله که زن و شوهریم..به همین خاطر صاحب هتل اجازه اقامت نمیداد و از ما اصرار از ایشون هم انکار....خلاصه چون یکی از همکارهای همسر هم بود مجبور شدیم که اینجوری وانمود کنیم که اون دو تا اقا توی یک اتاق هستن و من هم توی یک اتاق...خدایی با نگاه کردن به ادمها میشه فهمید دیگه این چه قانون مسخره ای هست....کسی اگر بخاد کاری انجام بده راهش رو پیدا میکنه...شنیدم توی تهران خونه هایی هست که به این جور ادمها راحت یک شبه اجاره میدن....حالا فکر کنید ما رفتیم مالزی حتی طرف پاسپورتمون رو هم چک نکرد که ببینه اصلا قانونی اومدیم یا نه
دومین گیر هم مال چند روز پیش بود من و همسر رفته بودیم پیاده روی ساعت حدود ده شب بود گشت ارشاد اومد جلوی ما رو گرفت خانومه پیاده شد کمی زل زد توی چشمای ما و بعد از اینکه فهمید ما نمی ترسیم سوار شد و رفت.بعدش کلی با همسر خندیدیم که کاش سرکارشون میزاشتیم و وانمود میکردیم ترسیدیم و تمام سوالاتشون رو اشتباه جواب میدادیم
الان خوی هستیم و احتمالا فردا یا پس فردا میریم ارومیه اونجا هم همین مشکل شناسنامه پابرجاست...
اگه بشه میخایم بریم لب مرز...یک ساعت فقط تا مرز راهه
همسر یک مسافرت کاری داره به ارومیه و ناچارا من هم میرم همراش به علت اینکه نرم باید یک هفته تنها باشم.....
اول قرار بود با ماشین خودمون بریم ولی دوری و مسافت 1700 کیلومتری باعث شد قید ماشین رو بزنیم
امروز ساعت 2 بلیط داریم و یک هفته ای نیستیم نمیدونم بدون ماشین و با توجه به اینکه همسر کار داره میشه جایی رو بریم بگردیم یا نه
به هرحال باید رفت
***این روزها یک فکری به شدت ذهنم رو مشغول کرده
***دیشب فیلم رگ خواب رو رفتیم سینما و دیدیم اصلا قشنگ نیست حیف وقت
چند روزی همسر ماموریت بود و من تنها بودم مواقعی که نیست من میرم خیابون گردی البته دو روزی رو هم رفتم خونه مادرشوهر که کلی کار کردیم البته برای خودم
اب غوره درست کردیم مربا البالو و شربت بگیر تا سبزی برای خورشت..چون اونجا خونشون ویلایی هست راحت تر میشه اینکارها رو انجام داد.از حق نگذریم مادرشوهر خیلی مهمون نوازن و خوب بود..
کل خانواده همسر کمر بستن تا برادر کوچکتر رو راضی به ازدواج کنن.برادرشوهر الان 34 سالشه اما اصلا راضی نمیشه و میگه با این حقوق از پس اداره زندگی برنمیام.ان شاالله که همسر خوبی نصیبش بشه و صد البته جاری خوبی برای ما ....چون فوق العاده پسر خوبیه
الان اگر از اون مسافرت عروسی پسرعمه بگذریم که یک روز در کنار خانواده بودم چهار ماهه نرفتم و دایم همگی میپرسن چرا نمیای و من دلیلی ندارم
راستی کلاس زبان همچنان پابرجاست و قراره هر جلسه یک نفر استند اپ کمدی داشته باشه...چند نفری اومدن جالب بود منم هم متنم امادست فقط کمی استرس چاشنیشه.وقتی رفتم و برگزار کردم میام متنش رو به فارسی میگم
**این روزها همسر خیلی درگیر یک پروژه ای هست منتظرم این پروژه به مراحلی برسه تا بتونم دوباره باهاش درباره بچه صحبت کنم . چون الان به کل حواسش جای دیگه ای است.خدایا تواناییش رو بهم بده.
چون بهم ثابت شده که اگه چیزی میخام باید براش پافشاری کنم بد قضیه اینجاست که من مغرورم و اهل خواهش و تمنا نیستم
روزگار بروفق مرادتون دوستان