-
گذر ایام
جمعه 10 آبان 1398 12:58
روزهایی کاری این طوری میگذرن که ۷ صبح از خواب بیدار میشم یکم جمع و جور و صبحانه یک ربع به هشت از خونه میام بیرون . تا ۵ که سرکارم و تا برسم خونه حدودای ۶ میشه.یکم استراحت چند دقیقه ای و بعد درست کردن شام و ناهار فردا و ساعت ده و نیم یازده هم که دیگه رسما بیهوش میشیم.همسر هم گاهی روزها خونه کار میکنه بعضی روزها هم میره...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 مهر 1398 16:11
هیچ وقت هیچ وقت زود ازدواج نکنید و یا دختر هاتون رو زود شوهر. غلط ترین کار ممکنه اعصابم خورده و دلم یک بغل و گریه حسابی میخاد
-
روز اول و دوم کاری
یکشنبه 21 مهر 1398 10:56
تا اینجا که خداروشکر همه چی خوب بوده فقط باید اطلاعاتم رو یکم بالا ببرم.یک عالمه فایل ورد و اکسل گرفتم باید ببینم و یاد بگیرم. خدایا شکرت
-
قبولی
سهشنبه 16 مهر 1398 21:19
زنگ زدن از شرکت و اعلام قبولی کردن و من رسما از شنبه شاغل محسوب میشم.یادمه دوران دبیرستان انقدر نذر کرده بودم برای پیدا کردن کار و کنکور قبول شدن. دانشگاه پیام نور هم برای کارشناسی کامپیوتر ثبت نام کرده بودم که اونم قبول شدم و سومی یک موسسه زبان هست به نام افرینش در تهران که کارش خیلی درسته و تعیین سطح میکنه اگه در...
-
در اعماق درون
یکشنبه 14 مهر 1398 15:23
گاهی وقتها دلم یک خانواده چهار نفره میخاد.پسری میخام که پر از شور و انرژی باشه و دختری که برای من و باباش دلبری کنه. مخصوصا وقتی میریم مسافرت کمبودشون رو توی ماشین خیلی احساس میکنم. درسته که خیلی جاها راحت تریم .خیلی از هزینه های سرسام اور این روزهای بچه ها رو نداریم اما ته وجودمون اون تمایل به بقا خودش رو یک جوری...
-
معجزه والضالین
چهارشنبه 3 مهر 1398 20:37
چند روز بود که حلقه همسر گم شده بود همیشه روی اپن میزاره کنار ساعتش اما اینبار ساعتش بود و حلقه نبود همه جا رو گشتم زیر مبلها زیر کابینت ها و چون رومیزی روی اپن رو شسته بودم حتی داخل ماشین لباسشویی رو هم گشتم. بعد به فکرم افتاد شاید جارو کشیدم رفتم کیسه جارو برقی رو خالی کردم نبود که نبود شروع کردم به خوندن حمد و...
-
خدای مهربون
شنبه 30 شهریور 1398 11:19
چند باری هست که اتفاقاتی میوفته که در ظاهر جز شر چیز دیگه ای دیده نمیشه اما وقتی ازش میگذره با تمام وجودم میفهمم که اصلا تمامش خیر بوده و بس و بابتش هزاران بار خدا رو باید شکر کرد. یکیش عید گذشته بود که توی وبلاگ هم نوشتم بابام چند وقتی مریض شده بود و من هزاران فکر بد میومد تو ذهنم و از اونجایی که پدرم حکم قدیس رو...
-
قضاوت نکنیم
شنبه 30 شهریور 1398 11:09
باور میکنید من جوری رفتار کردم که الان همه فکر میکنن همسرم مثل غول چراغ جادو نشسته تا یکی یکی ارزوهای منو براورده کنه درصورتی که در واقعیت ااااااصلا این طور نیست.
-
بازگشت
شنبه 30 شهریور 1398 11:07
قبول دارید که وبلاگ نویس ها همگی حداقل حداقل یکبار در طول نوشتن سکوت میکنن و چند وقتی پیداشون نمیشه و میرن توی لاک خودشون.این چند وقت من دچار این بیماری شده بودم ولی الان برگشتم
-
ارامش بعد از طوفان
دوشنبه 14 مرداد 1398 13:14
زندگی چقدر بالا و پایین داره چقدر بعضی روزها سختو جانفرساست و بعضی روزها اروم..... فکر نمیکردم روزی طوفان به زندگی من هم بیاد اون هم انقدر بی دلیل فعلا که همه چی خوبه خدایا ارامش رو به زندگی هممون هدیه بده لطفا
-
بیزینس
یکشنبه 6 مرداد 1398 17:25
دنبال کار میگردم به شدت بهش نیاز دارم یک کاری رو شروع کردم که خوب فعلا درامد انچنانی برای خودم نداره و وابسته هست. برادرشوهر من یک پماد سوختگی کاملا گیاهی ساخته که خیلی اوازش در کشور پیچیده و خیلی هم جواب داده به طوری که اثری از سوختگی نمیمونه و حتی مو هم درمیاره.به درد زخم بستر و زخم دیابت هم میخوره.اسمش...
-
روزگار...
شنبه 5 مرداد 1398 16:31
این روزها اوضاع زندگیم اصلا خوب نیست بیخود و بی جهت...دلم میخاد تصمیمات بزرگ و اساسی بگیرم شاید به آرامش برسم خیلی وقته خیلی چیزها شده آرزوم...خدایا دستم رو بگیر سخت بهت نیاز دارم و سخت تنهام باید برم پیش مشاور........
-
له شده
دوشنبه 24 تیر 1398 15:33
داغونم این روزها روحا و جسما فردا تولد دخترکم هست
-
روزهایی که گذشت
چهارشنبه 12 تیر 1398 16:31
خوب وقتی خیلی وقت چیزی ننویسی دیگه از اهمیت موضوع و جذابیتش کم میشه دو هفته ای رو دوباره رفتیم سمت غرب کشور،بناب مکان اصلی ماموریت همسر بود این دفعه به همراه شریک گرامی در شغل جدید و خانواده ایشون راهی شدیم.شهرهای مراغه ارومیه و تبریز و همین طور سرعین رو هم رفتیم.بناب که همه جا کبابش معروف هست و واقعا عالی بود و گرون....
-
دزدی
شنبه 18 خرداد 1398 16:35
دوچرخه همسر در پارکینگ با ستون قفل بود .روز 5 شنبه با دوستان رفتیم اطراف تهران و شب وقتی برگشتیم از دوچرخه خبری نبود تمام انباری ها هم قفلشون شکسته شده بود اما چیزی کم نشده بود فکر کنم دزده فرصت پیدا نکرده بود انباری ها رو هم خالی کنه. خلاصه که یک ماه تهران نشینی اولین ضربه 4-5 میلیونی رو به ما زد.3-4 ماه ما کرمان...