-
اخر سال
سهشنبه 26 اسفند 1399 12:43
به روزهای پایانی سال رسیدیم.امسال هم گذشت با همه ی خوب و بدش با همه تلخی و شیرینیش و با همه اشک ها و لبخندهاش.... امیدوارم کفه شادی ها و لبخند ها و شیرینی هاش برای هممون بیشتر بوده باشه و سال جدید بیشتر از گذشته. اول از همه سلامتی رو برای همه تون ارزو میکنم و امیدوارم در کنار خانواده بهتون خیلی خیلی خوش بگذره سال نو...
-
روزهای پایانی
سهشنبه 26 اسفند 1399 12:12
امروز هم اومد سرکار و شاید فردا هم مجبور باشم بیام. برای جمعه بلیط گرفتیم بریم پیش خانواده همسر،نمیدونم شاید به دلیل مشغله کاری همسر امسال نتونیم بریم پیش خانواده من.برناممون به صورت یک هفته این ور و یک هفته اون ور بود که عملا اجرا نمیشه و باید بعد از چند روز بریم اراک و همسر بره سر پروژه. همچنان تنهام توی این دو سه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اسفند 1399 23:26
-
حس عالی
چهارشنبه 20 اسفند 1399 09:08
دیروز مامان و خواهر ها و داداش جان اومدن تهران تا اخر هفته با توجه به نبود همسر جان پیش من باشن. گفته بودم که امسال برای همه اعضای خانواده خودم و همسر یک کادو ای به عنوان عیدی گرفته بودم.با توجه به مشغولیت کاری همسر ممکن هست امسال نتونیم بریم شهرم و عید رو در کنار خانواده باشیم به همین دلیل دیروز عیدیشون رو پیش پیش...
-
خاطره بازی
چهارشنبه 13 اسفند 1399 23:16
امشب نمیدونم چی شده حس نوشتنم گل کرده .یک دفعه یاد یک خاطره از دوران نامزدیم افتادم بزار براتون بگم من و همسر چون عقد نبودیم خوب نمیتونستیم مسافرتی با هم بریم. یک بار یک پیشنهادی بهش دادم که همیشه جزو بهترین پیشنهادها ازش نام میبره هر چند که عملی نشد چون من یک شهر دیگه درس میخوندم پیشنهاد دادم به همسر که بیا تو هم بیا...
-
اسفند
چهارشنبه 13 اسفند 1399 22:46
واقعا چرا این اسفند اینقدر رو دور تنده.یک روز که سهله من فکر میکنم اسفند نصف ماههای دیگست و امسال دیگه نوبرشه. نرو اسفند جان بزار کامل مزه مزه ت کنیم حیفه به این زودی بری
-
واقعا چرا
چهارشنبه 13 اسفند 1399 22:44
چرا من اینقدر برام سخته از قبل از پدرم حالا از همسرم و حتی سرکار بابت تنخواه از مدیرعامل درخواست پول کنم؟؟؟؟؟ البته که هم بابام و هم همسرم هیچ وقت هیچ وقت نه نمیگفتن و چندین برابر مقداری که میخواستم رو میدادن ولی صرف گفتنش برا من سخت بود و هست. البته از حق نگذریم کارت همسر بیشتر مواقع پیش منه و خداروشکر اس ام اسش فعال...
-
اسفند
چهارشنبه 13 اسفند 1399 06:49
یعنی کوتاهی اسفند از همون یک روز کم بودنش پیداست.چقدر زود داره میگذره روی دور تند تند .بابا یکم آرومتر. اسفند رو باید مزه مزه کرد.البته که حجم بالای کار در اسفند اگر بزاره
-
آقایون
شنبه 25 بهمن 1399 10:35
اقایون عزیز گفتن این جمله که نگران نباش همه چی درست میشه مگه چقدر سخته.نمیدونید که پشتش چه دنیای پر آرامشی هست حتی اگر فقط حرف باشه و در عمل مطمئن باشید هیچ چیز درست نمیشه گاهی فکر میکنم اگر مرد بودم چقدر خوب میتونستم با خانم ها رفتار کنم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 بهمن 1399 11:16
1- خونه تکونی رو شروع کردم چقدر این کار بهم لذت میده.تمیزی خود خود بهشته. 2-از الان برای سه روز تعطیلی برنامه دارم یک روزش رو که باید بزارم برای کارهای ساختمانمون.اینو داشته باشین که مدیر ساختمان منم.یعنی خوشم میاد از من مردتر و بیکارتر توی ساختمانمون نبود 3-برای تمام اعضای خانواده همسر و خانواده خودم شروع کردم به...
-
خصوصی
دوشنبه 13 بهمن 1399 10:37
-
دلگرمی
دوشنبه 6 بهمن 1399 13:51
داشتن فامیل و اشنا و دوستانی که وقتی میفهمن مریض شدی بارها و بارها بهت زنگ میزنن و حالت رو میپرسن .برادری که سریع برات دارو میگیره و هوات رو داره و پدر و مادری که غم رو توی چشماشون میخونی که از بیماریت چقدر ناراحتن خیلی ارزشمنده اصلا خود امید به زندگیست. خدا هزار برابر انرژی که به من دادن رو بهشون برگردونه
-
از کجا باید شروع کنم؟
یکشنبه 5 بهمن 1399 16:11
خوب در ادامه پست قبل نه قبل ترش یک هفته تمام راهی کلانتری و آگاهی بودم .تقریبا دو هفته بعد از اون اتفاق اس ام اس اومد که سارقی دستگیر شده برای شناسایی بیاید .یک روز مرخصی گرفتم چون میدونستم کار زمانبری هم هست به امید گرفتن گوشی رفتم که خوب یک جوون 24-25 ساله رو گرفته بودن در حین سرقت که همدستش فرار کرده بود و هیچ...
-
کوچ
دوشنبه 22 دی 1399 12:54
خوب راستش وبلاگ اصلی من parvazeyekfereshte.niniweblog.com بود که وقتی شروع به نوشتن درش کردم چون میخواستم درباره دختر از دست داده ام بنویسم نی نی وبلاگ رو انتخاب کردم.اما با گذشت زمان بیشتر شبیه روزانه نویس شد و دیگه عملا ربطی به نی نی و تم های بچگانه سایت نداشت .این بود که کوچ کردم به بلاگ اسکای مطالب وب قبلی به...
-
گوشی
یکشنبه 14 دی 1399 13:09
دیروز برای کاری کنار خیابون وایستاده بودم و داشتم اسنپ می گرفتم که برگردم یکی دو تا پلاستیک وسیله هم همراهم بود.مشغول اسنپ گرفتن بودم که یک موتوری از خدا بیخبر گوشیم رو قاپید و در انی فرارررررررررر کرد.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که داد زدم بده و کمی دنبالش دویدم که خوب واضحه که به موتوری نرسیدم و رفت. از دیروز...